چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۴

ساختمان سه نشانه



ساختمان پُست و تلفن و تلگرام واقع در نبش دو خيابان رضاشاه کبير [سابق] و اسکندرآباد لاهيجان؛ کم و بيش تاريخچه‌ای دارد و نشانه‌هايی. سعی می‌کنم خيلی کوتاه و گذرا، سه نشانه‌ی مهم آن را در زير توضيح دهم:



۱ـ ساختمان پُست، نخستين ساختمانی است در لاهيجان که بجای آجر، از «بلوک»های سيمانی استفاده کردند و به همين دليل شد نماد ساختمان بلوکی در شهر ما. بعد از ساختمان ادارۀ پُست، به ترتيب دبستان دخترانه فرح، دبيرستان دخترانه شهناز، دبيرستان پسرانه عبدالرزاق واقع در محله‌ی شعربافان، و کتابخانه عمومی را ساختند. همه‌ی اين ساختمان‌های نامبرده، دولتی بودند و به همين دليل هر روز گروه گروه از همشهريان بلوک‌نديده، شبيه سنت «عروس‌تماشا» می‌آمدند برای «بلوک تماشا». جدا از بلوک، قالب‌گيری و ساختن لوله‌های استوانه‌ای سيمانی هم جلب توجه می‌کرد. تا آن زمان ديواره چاه‌های آب بدون استثناء آجری بودند ولی حالا مردم با چشم‌های‌شان می‌ديدند که سه دهنه چاه آبی که در محوطه‌ی ساختمان‌های پُست و دبستان و دبيرستان کنده‌اند؛ اينجا نيز لوله‌های سيمانی جانشين آجر شده‌اند. (توی پرانتز اضافه کنم آن تير بتونی برق را که در عکس مشاهده می‌کنيد، سومين وسيله‌ی سيمانی‌ـ‌بتونی وارداتی‌ست که در اواخر سال ۱۳۳۷ آماده و برپا شد. تا آن زمان هر دو تير تلفن و برق چوبی و در محاوره عمومی معروف بودند به «تلفن‌دار» و «شلمان‌دار»). 
  
۲ـ وقتی در بهار سال ۱۳۳۵ مهندس عباس مهرپويا همان خواننده مشهور ترانه‌ی «مرگ قو» نخستين نخ‌کشی را برای ريختن آهک و زدن کلنگ آماده کرد؛ قرار شد به فاصله دو ماه دولت فقير و کم‌درآمد از مستاجری رهايی پيدا کند. تا آن روز مردم دولت را فقير می‌شناختند و متر و معيارشان در اين تشخيص دو چيز بود: نخست پائين بودن حقوق ماهيانه و درآمد کارمندان دولتی؛ و دوم، مستاجری دولت. در واقع ساختمان پُست نخستين ساختمانی است در شهر ما که دولت [وزارت پ.ت.ت] مالک واقعی آن بود. اين‌که می‌گويم مالک واقعی علت دارد چون که قبل از ساختمان ادارۀ پُست، دولت [دقيق‌تر بگويم وزارت کشور] مالک «اسمی» دو ساختمان فرمانداری و شهرداری لاهيجان بود اما مردم شهر و روستا از طريق پرداخت عوارض شهرداری، بودجه و هزينه‌ی ساخت آن‌ها را تأمين کرده بودند. به زبانی ديگر، ساختمان پُست نماد بی‌نيازيی دولت از ياری مردم و همين‌طور نشانه‌ی افزايش بودجه دولتی و رهايی از مستاجری بود. يکی‌ـ‌دو سال بعد که برادران گنجی نخستين کارگاه بلوک‌سازی را در لاهيجان راه انداختند و خانه‌های بلوکی يک تا دو اتاقه در بعضی از مناطق شهر پديدار شدند؛ گرچه بخشی از جامعه خانه‌های بلوکی را نماد خانه‌های ارزان قيمت می‌شناختند و تفاوت بلوک و آجر را شبيه‌ی تفاوت نان [خوراک زحمتکشان] و برنج [خوراک پول‌دارها] می‌گرفتند اما، در مجموع معتقد بودند «خانه‌های بلوکی سر حلبی» برای خانواده‌های زحمتکش شش تا هفت نفره‌ای که مستأجر بودند و اغلب در يک اتاق زندگی می‌کردند؛ نماد رهايی از مستاجری است.

۳ـ آن روزها گويا گروهی به تحريک شهردار لاهيجان آسيب‌ديده‌گی «زيبايی شهر» را بهانه قرار دادند و عليه شرکتی که ساختمان را [مطابق عکس] لُخت و بدون رنگ و روغن تحويل ادارۀ پُست داده بود، شکايت کردند. همه هم می‌دانست که منظور شهردار از آسيب‌ديده‌گی يک اختلاف شخصی و کينه‌ای است که او از مهندس مهرپويا در دل دارد. داستان اين اختلاف هم مفصل است و جای نقل‌اش اينجا نيست. با اين وجود گويا [آن‌طور که بعدها شنيدم] نامه محرمانه‌ای از بالا به دست شهردار رسيد مبنی بر اين‌که عموجان، فضولی موقوف! چرا؟ چون که شرکت راه و ساختمان کلانتری طرفِ قرارداد دولت و مسئول اجرای اين پروژه بود. برادران کلانتری، دامغانی‌های مقيم ساری بودند. دفتر مرکزی آن‌ها همان ساختمان شيشه‌ای معروف واقع در خيابان انقلاب [شاه‌رضا سابق] تهران بود که شب و روز، دو پاسپان مسلح جلوی در ورودی آن ايستاده بودند برای کنترل رفت‌و‌آمدها. بعضی از کارمندان اين شرکت می‌گفتند غلام‌رضا پهلوی، يکی از سهام‌داران اصلی شرکت کلانتری است اما گروهی ديگر، می‌گفتند مهندس کلانتری [برادر بزرگ] همکلاسی شاه بود. در هر حال آنچه مهم است، برادران کلانتری توانستند مجوز انحصار ساخت و ساز ۱۵ دستگاه ساختمان پُست و تلگرام، و ۶۰ـ۵۰ دستگاه مدرسه را در دو استان مازندران و گيلان بگيرند. البته فقط گيلان و مازندران نبود. شما از لاهيجان بگيريد تا اهواز، همه ساختمان‌های پُست و تلگرام را شرکت کلانتری ساخته است. در واقع هرچه وضع مالی دولت رو به بهبودی بود، درآمد فروش نفت افزايش می‌يافت، بخشی از آن درآمد بعنوان کمک‌های منظوردار [رانت]، به اطرافيان می‌رسيد. به زبانی ديگر، در منظر گروهی از همشهريان همين ساختمان بلوکی به‌سهم خود، نماد رانتينه عصر پهلوی بود.

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۴

در حاشيه‌ی پاريس خونين



 ۱  
گاهی اوقات به‌طور تک‌پران و گذرا، آدم حرف‌هايی را می‌شنود يا رفتارها و برخوردهايی را مشاهده می‌کند که در ظاهر معمولی به‌نظر می‌آيند. يعنی در مقايسه و انطباق با ديگر رفتارهای تحريک‌آميز، حجم و وزن‌شان در سطحی نيست که بخواهند حساسيت برانگيز و ترسناک باشند. بديهی است که بنا به عادت، سعی می‌کنی اين قبيل شنيده‌ها و ديده‌ها را، ناشنيده و ناديده بگيری و بدون سر و صدا، از کنارشان بگذری .


اما وقتی اين عناصر به‌ظاهر بی‌وزن و بدون حجم، ذره ذره جمع گردند، و مطابق ضرب‌المثل ايرانی: وانگهی دريا گردند؛ آن زمان موجی از وحشت سراپای وجود را فرامی‌گيرد و رعشه در جان آدمی می‌افتد که چه شد زود‌تر، اين چيزها را نديديم و يا به چه دليل نمی‌توانستيم ببينيم که اکنون و ناگهان اين‌گونه غافل‌گيرمان کرده است؟ آن‌هايی که تجربه انقلاب و تجربه رفتار آدم‌هايی که بعد انقلاب يک‌شبه مسلمانان دو آتشه و متعصبی شده بودند را در توشه دارند؛ نيک می‌دانند که فهم و چرايی اين «لحظه‌ی ناگهانی» ديگر، ديرهنگام است. يعنی داريد فرجام پروسه‌ای را می‌بينيد که از مدت‌ها پيش، در مقابل چشم‌های‌تان، ذره ذره انباشه شده بودند. آنچه در شامگاه جمعه ۱۳ نوامبر در پاريس اتفاق افتاد، ۱۲ سال پيش ابودجانه الافغانی، سخنگوی القاعده در اروپا هشدار و اخطار داده بود: "شما زندگی را دوست داريد و ما مرگ را!"
  


۲

در عصر جمعه (۱۳نوامبر) و از لحظه‌ای که همراه با مهمان‌هايم صدای انفجار بمب تروريست‌ها را از طريق تلويزيونی که مستقيمن داشت بازی دوستانه‌ی فوتبال آلمان و فرانسه را پخش می‌کرد شنيديم؛ تا ساعت سه صبح شنبه ۱۴نوامبر که لحظه به لحظه داشتيم آخرين خبرها را برمی‌رسيديم؛ اعتقاد داشتم که در مقايسه با شناختی که از نقشه و تاکتيک ترورهای پيشين داريم، يک‌جای کار اين گروه می‌لنگد و به‌ويژه تاکتيک آن دو تروريستی که جلوی استاديوم فوتبال خودشان را کشتند، به‌نوعی ناقص، بی‌معنی و تاحدودی گمراه‌کننده بود. به‌زبانی ديگر، هيچ تناسبی ميان نقشه و نيرو وجود نداشت. از اين منظر گفتم به احتمال زياد بخشی از تروريست‌ها نتوانستند خودشان را با برنامه‌ای که تدارک شده بود، همآهنگ کنند. وقتی شنيدم پليس فرانسه فوراً مرزها را بست خوشحال شدم از اين‌که آن‌ها هم متوجه طرحی که ناقص اجراء گرديد شده‌اند. اما وقی شنيدم يکی از تروريست‌ها در بروکسل دستگير شد، برآوردم چنين بود که تعدادی از تروريست‌ها، حال به دليل ترس يا به علت عذاب وجدان زير بار ترور نرفتند و پيش از عمليات پشيمان شدند و گريختند. اگر چنين اتفاقی واقعيت داشته باشد بايد هم پليس‌ها و هم مردم اروپا آغوش خودشان را به‌روی پشيمان‌شدگان بگشايند و به آنها فرصتی برای بازگشت به زندگی بدهند.

يک ساعت و نيم پيش وقتی شنيدم پليس فرانسه در شرق پاريس اتومبيلی را که حاوی تعدادی از سلاح‌ها کلاشينکف و ديگر ابزارهای جنگی بود پيدا کرد؛ به اين نتيجه رسيدم که نه تنها گمانه‌زنی بالا دارد رنگ واقعی به خود می‌گيرد بل‌که، مثل همه‌ی دين باوران جهان در حال شکرگزاری هستم که از چه مصيبت بزرگی نجات يافتيم: واقعن اگر آن‌ها موفق می‌شدند به روی مردم ترسيده‌ای که بی‌مهابا داشتند استاديوم فوتبال را ترک می‌کردند، رگبار می‌گرفتند؛ چه محشری برپا می‌شد؟