دوشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۷

کمی واقع‌بين باشيم ـ ۱

معمولاً تنور انتخابات رياست جمهوری ايران را بعد از روشن شدن وضعيت انتخابات آمريکا، گرم و آماده می‌کردند. اما گويا در اين دوره نه تنها سنت پيشين به‌دليل تحليلی که از نتايج انتخابات آمريکا ارائه می‌دهد، برای اولين بار ناديده گرفته شد؛ بل‌که رسانه‌های ايرانی نيز هم‌آهنگ با رسانه‌های اروپا، شش ماهی است به‌طور آشکار و جانب‌دارانه روی نامزد حزب دمکرات آمريکا، به‌عنوان يکی از شخصيت‌های مطلوب جهان سياست برای انتخابات ماه نوامبر آينده زوم کرده‌اند.
برخی ارزيابی‌ها در ايران حاکی‌ست که ظهور احمدی‌نژاد ناشی و مولود سياست‌های غلط آمريکا در منطقه است. به عبارتی ديگر سخن فوق تقريباً بدين معناست که موفقيت حزب دمکرات در آمريکا، زمينه را برای انتخاب يکی از نامزدهای اصلاح‌طلب در انتخابات رياست جمهوری دهم، مهيّا خواهد ساخت. يعنی جهت چرخه زندگی و روند سياسی که چند درجه‌ای تغيير کرده بود [و يا در حال تغيير است]، دو باره به عقب برمی‌گردد. از چه زمانی بازگشت به گذشته، بمعنای تحول ارزيابی می‌شوند؟ وانگهی، اگر بخواهيم کمی واقع‌بين باشيم، مطلوب‌ترين نامزد رياست جمهوری ايران به‌زعم دولت آمريکا [صرف‌نظر از اين‌که کدام حزب برنده انتخابات خواهند شد] رئيس پارلمان ايران، و به‌زعم دولت‌های فرانسه و آلمان، شهردار تهران خواهند بود. دلايل چنين تمايلی را به مرور و به تناسب اوضاع و احوال روز توضيح خواهم داد.
نوشته حاضر در چهار سال پيش و پس از دقايقی که موفقيت جورج بوش را در انتخابات اعلام کرده بودند، در صفحه‌ی وبلاگ قرار گرفت. اين مطلب را دگربار و به‌عنوان بخش مقدماتی بحث حاضر، با هم می‌خوانيم:

سخنی با مخالفان بوش
ارزيابی‌های آخرين پُست اين وبلاگ _‌سه روز قبل‌_ همان‌طور که بر مبنای يک‌سری داده‌های جديد جهت و نتايج انتخابات را از قبل پيش‌بينی نمود، نتايج انتخابات آمريکا نشان داد که تاريخ به نفع جورج واکر بوش است! او هم‌چنان رئيس جمهور آمريکاست و چهار سال ديگر نيز در کاخ سفيد سکونت خواهد داشت. رئيس جمهوری که اگرچه در دوران جوانی، گرمی و سردی روزگار را آن‌گونه که در بين سياست‌مداران کُهنه‌کار اروپايی مصطلح است، تجربه نکرده بود؛ اما طی چهار ساله دورۀ اوّل رياست خود، توانست جهان را به دو جبهه گرم و سرد تقسيم کند. اتحاديه اروپا را دو شقه سازد و در خاورميانه جبهه جديدی را بگشايد.
بوش کيست و دليل چيست که مخالفت با او در بورس توجه عمومی قرار می‌گيرد؟ پاسخ اين پرسش را از حوادثی که در آينده اتفاق خواهند افتاد، به روشنی در می‌يابيم اما امروز، اروپائيان مخالف بوش، به طعنه می‌گويند گاوچرانی که از روی نادانی گله را مستقيماً به قلب بازار جهانی [به‌طور مشخص خاورميانه] هدايت کرد تا هرج و مرجی ايجاد کند و از اين‌طريق می‌خواهد اقتصاد توان‌مند و پُر رونق را در منطقه فلج سازد. از زاويه نگاه عمده فروش‌های سنتی خاورميانه‌ای، طعنه اروپائيان به دل می‌چسبد ولی، ما مجبوريم درک مکانيسم اصلی بازار و کارکرد مفيدش را هميشه در ارتباط ميان سطح و نوع داد و ستُدهای روزانه و توان قدرت خريد مردم جست‌و‌جو کنيم و از اين منظر، رُبع قرنی است که بازار سنتی‌ـ‌تجاری شرق، ديگر نمی‌تواند پاسخ‌گوی نيازهای منطقه باشند و با بن بست اقتصادی روبه‌رو گشتند.
تظاهر به نادانی و اختلاف اساسی اروپائيان با بوش، تنها برسر روش‌ها نيست بل‌که برگرفته از دو منبع و دو نگرش‌اند و باز، وجود چنين اختلافی بدين معنا نخواهد بود که يکی از آن دو نگاه، چاره‌ساز دردهای مردم منطقه هستند. اروپائيان دوست دارند تا آرام‌ـ‌آرام، کت و شلوار فاستونی همراه با کراوات را بر تن «حاج آقا»ی بومی بپوشانند و آنرا به نام تمدن، بر مردم جهان قالب کنند. حاج آقايی که دستی در جيب دارد و با متانتی که شايسته هر بازاری‌ست، تسبيح صد‌و‌يک دانه‌ی «شاه مقصود» را در درون جيب می‌چرخاند و زير لب به آن همه عظمت و شکوهی که در نزد اروپائيان يافته است، صلوات می‌فرستد.
اتحاد دو نيروی نامتجانس که هم از حيث شيوه توليد و هم به لحاظ چگونگی اداره حکومت بکلی متفاوتند و ظاهراً ايده‌آل‌های متضادی را دنبال می‌کنند، تنها می‌تواند اين معنا را در شرايط کنونی برساند که اروپای مُدرن، در برابر پديده جديدی از ادغام فرهنگ و اقتصاد؛ به‌رغم همه ادعاهايی که در دفاع از دموکراسی ابراز می‌دارند، به «سنت‌گرايی» روی آورده‌اند. تئوری‌ای که بجای متعادل ساختن کشورها با فرآيند جهانی شدن، تنها به همگن‌سازی ظاهری می‌انديشد. سياست‌مداران اروپايی نيک می‌دانند که ميان ماه من [اتحاد اروپا] تا ماه گردون [اتحادی راکه در منطقه شاهد شکل‌گيری آنيم]، تفاوت از زمين تا آسمان است. چرا که تجديد اتحاد تجار‌ـ‌روحانيت زير پرچم منطقه‌گرايی، اين‌بار با هدفی خاص شکل گرفته است و با بهره‌گيری از انواع خشونت، می‌خواهد به مردم به باورانند که کسی حق ندارد تا از اين حياط خلوت، به خيابان‌های بزرگ و شاهراه‌های اصلی جهان، راه باز کند و متصل شود.
يکسان‌سازی امروز آرمان جامعه سنتی است، چه صنعتی و چه پيشاصنعتی. در حالی‌که منطقه برای متعادل شدن با شرايط کنونی جهان و ورود به مسابقات و رقابت‌های تکنيکی‌ـ‌توليدی و تجاری، به تنوع نيازمند است. ساختارهای کنونی اگر تغيير نکنند، پيش از اينکه به مانعی اساسی عليه فرآيند جهانی مبدل شوند، بيش‌تر به علتی برای نابودی مردم منطقه عمل خواهند کرد. از طرف ديگر، ما نمی‌توانيم پروسه ملت‌سازی را طی سيصد سال به شيوه اروپائيان طی کنيم و تازه برسيم به نقطه کنونی، که همه‌ی يک‌پارچگی‌های موجود در دنيا، در حال تجزيه شدن هستند. اگرچه اين بحثی است مبسوط و قصدم از اين سخن به‌هيچ‌وجه تأکيد دربارۀ ظرفيت جامعه جوان و تحصيل کرده ايرانی که چگونه توان جهش مناسب با شرايط دوران را دارا هستند، نبوده و نيست اما ناگزيرم به اين نکته نيز اشاره کنم که توجيهات اروپائيان هرچه باشد، خلاف آن واقعيتی است که مردم در زندگی روزانه خود تجربه کرده‌اند. از اهل منطقه هر که را بپرسی، با زبان عربی، فارسی، ترکی يا کُردی توضيح خواهند داد که بالا و پائين رفتن اُرسی حجره‌های بازار عليه دشمن غدار، همواره با بالا رفتن نرخ اجناس ارتباط داشته است.
آنچه را اروپائيان ادعا می‌کنند و آنچه را «ما» از نزديک لمس کرده‌ايم، از اساس متفاوتند و پيش از اينکه با ورود ارتش آمريکا به خاک عراق، تعادل منطقه به‌هم ريخته باشند، قرنی است که «ما» در شرايط نامتعادل و در زير چتر التهاب و تشويش زندگی می‌کرديم و می‌کنيم. به‌زعم من، جنگ و تهاجم هر دو مردودند اما قدری انصاف داشته باشيم. پيش از اين‌که بار همه گناهان و مشکلات را به عامل خارجی نسبت بدهيم، به شرايط داخلی سرزمين‌های‌مان، به مرکز توليد بحران دقت کنيم. بارها محيط آشفته و پُر تلاطم منطقه، کل سيستم‌ها را در اين‌جا و آن‌جای خاورميانه غير خطی کرد ولی، تنها حافظ اسدها، صدام‌ها، خمينی‌ها، طالبان‌ها و کوچک‌ترهايش حماس‌ها توانستند از فرصت بهره‌برداری کنند. اين سير قهقرايی الزاماً و به اجبار بايد روزی ما را بخود آورد و به پايان برسد.
چنين بحثی را در آينده و با توجه به فرصتی که رئيس جمهور بوش برای همه ما مهيّا خواهد ساخت، خواسته يا نخواسته دنبال خواهيم کرد. اما در اينجا بيان يک راز کشف شده از درکی که اروپائيان نسبت به بوش دارند، به نظرم توضيح آن تا حدودی الزامی‌ست. ميشل بارينه وزير خارجه فرانسه، چند ساعت پيش از اينکه نتايج دقيق انتخابات آمريکا معلوم شود، رازی را برملا ساخت و به آمريکائيان هشدار داد که فکر نکنيد که می‌توانيد دنيا را به تنهايی بسازيد و مديريت کنيد! حالا آن همه داستان‌های ساختگی و عوام‌پسند که پيش از اين اصرار داشتند به همه‌ی عالم و آدم به باورانند که رئيس جمهور آمريکا، آدمی است بی‌سواد و نادان، خيلی ساده به موضوع سازندگی و مديريت فراباليد. البته اين سخن همان زمان، تنها می‌توانست به کام محدودی از روشنفکران شيرين آيد و آن‌ها را تحريک کند و گرنه مردم عادی منطقه فلسفه خاص خودشان را دارند و در پاسخ هم می‌گفتند: برای ما چه فرقی می‌کند وقتی همه پيامبران ما بی‌سواد بودند و اُمّی؟
اين زبان ديپلماتيک و صدای اعتراض، از آن‌جايی که از فرانسه برخاست، حائز اهميت تاريخی‌ـ‌سياسی است. ميشل بارنيه و ژاک شيراک، اگر چه در دوران ما زندگی می‌کنند اما به قول مارکس، بار سنت همه‌ی نسل‌های گذشته با تمامی وزن خود، بر مغز آنان سنگينی می‌کند. آن‌ها با مراجعه به تاريخ و مطالعه دقيق انقلاب فرانسه، به نتايج تازه‌ای رسيدند و ناگهان، در سيمای بوش، چهره تاريخی ناپلئون اوّل را ديدند. البته ناپلئون آمريکايی، چکامه خويش را از گذشته نمی‌گيرد و برخلاف ناپلئون اول که در حفظ ساختارهای سنتی اصرار داشت، همه ترکيب‌ها و فرم‌ها را از درون خاک آمريکا گرفته تا خاک عراق، به‌طور يک‌پارچه زير و رو کرد و شخم زد. نه تنها در ميان انواع فرقه‌ها، حزب‌ها، اتحاديه‌ها و نهادها شکاف‌های عميقی ايجاد کرد بل‌که، نظام‌های موجود در جهان را تا بدان سطح به چالش طلبيد که خواسته و ناخواسته واقعيتی را برای همه ما پديدار ساختند که: کليه روبناهای سياسی موجود در جهان، به‌هيچ‌وجه متجانس با شيوه توليدی‌ـ‌تکنيکی عصر حاضر نيستند.
اين‌که ناپلئون از راه رسيده چگونه خواهد توانست تا بر بستر ويرانی‌های کنونی، نهادهای نوبنياد را بنا نهد؛ حوادث چهار سال آينده به‌سهم خود نقاط قوت و ضعف چنين پروسه‌ای را برملا خواهند ساخت. با وجود براين، ناگفته نماند که از همين لحظه و متناسب با حوادث دوران، چاره‌ای غير از اين نخواهيم داشت که «کارل مارکس» ديگری ظهور کند تا مطابق اوضاع و احوال کنونی جهان «هيجدهم برومر» را از نوع بازنويسی کرده که:
سياست‌مداران از اين پس در نقش‌های پدر و پسر در صحنه جهانی متظاهر می‌گردند. بوش پدر اگر پيشاپيش وظايف پسر را برعهده گرفت و به کشور عراق تهاجم نمود، تنها توانست سياست را به مسخره‌گی بکشد و نمايش طنزآميز و خنده‌داری را بر صحنه بياورد و بوش پسر، اگر نتواند کارهای نيمه تمامش را به سرانجامی مطلوب برساند، جهان سياست را برای مدتی مديد گرفتار فاجعه خواهد نمود!

چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۷

آموزش کدام گروه مقدم است؛ کودکان يا والدين؟ ـ٢

روی عکس کليک کنيد تا متن انشاء راحت‌تر قابل خواندن باشد.
[بمناسبت آغاز سال تحصيلی]
مطابق آخرين آمار سازمان ملل متحد، ٨٦٢ ميليون نفر بی‌سواد در جهان زندگی می‌کنند. «يونسکو» مصمم است که طی يک دورۀ چهار ساله، يعنی تا سال ٢٠١٢ ميلادی، نيمی (٥٠%) از اين بی‌سوادان را تقليل دهد. آيا چنين طرحی بدين معنا نيست که يونسکو می‌خواهد سنگی بزرگ‌تر از توان خود بردارد؟
اگر آمار بی‌سوادان را _‌که فکر می‌کنم رقم واقعی آن خيلی بيش‌تر از عدد بالاست‌_ به نسبت جنسيت از هم‌ديگر تفکيک کنيد، از آن تعداد،٥٨٠ ميليون نفر _‌يعنی بيش از دو/سوم جمعيت بی‌سوادان را‌_ دختران و زنان تشکيل می‌دهند. ناگفته روشن است که تراکم جغرافيايی اين نيروها در آسيا، اکثراً کشورهايی مانند افغانستان، پاکستان، بنگلادش و هندوستان، و در افريقا، تمام کشورهايی که در بخش جنوبی مناطق صحاری قرار گرفته‌اند هستند.
تراکم جمعيت‌های بی‌سواد در کشورهای نامبرده، يک پديده تصادفی نيست! در نتيجه سازمان ملل متحد چگونه می‌تواند طی چهار سال آينده بسياری از موانع فرهنگی‌ و ‌اعتقادی را که سدهای محکمی در برابر سوادآموزی کودکان و زنان هستند، از سر راه بردارد؟ دولت افغانستان که چند سالی تلاش می‌کند تا به کمک تعدادی از نهادهای بين‌المللی راه آموزش و سوادآموزی را در کشور هموار سازد، هم اکنون با مخالفت‌های جدی و باورنکردنی بخشی از مردم روبه‌رو‌ست. مخالفان سياست‌های دولت، نه تنها کودکان خود را در خانه زندانی کردند، بل‌که تعدادی از بانوانی را که داوطلبانه برای آموزش کودکان به مناطق دور دست رفته بودند، با اين توجيه که درس عبرتی برای سايرين باشد، مورد تجاوز قرار دادند.
قصدم از مثال بالا بی‌اعتبار نمودن و يا به ريشخند گرفتن بخشی از مردم جهان نيست! آن نمونه‌ها را بدين علت مثال آوردم تا مقدمه‌ای باشد برای طرح يک پرسش مشخص و کليدی: آيا مقوله‌ای به‌نام بی‌سوادی در جهان، در حال گسترش است يا در حال ريشه‌کن شدن؟ به‌زعم من اين پديده در حال گسترش است و به‌همين دليل معتقدم که طرح و برنامه يونسکو در مبارزه با بی‌سوادی، مبتنی بر تحليل دقيق از اوضاع و احوال جهان امروزی نيست. چگونه؟
اگر عصر ما را بنا به گفته‌های بزرگان جهان، عصر دانايی بدانيم؛ نقطه مقابل دانايی، هميشه نادانی است. بديهی است نيروی که می‌تواند موازنه‌ی کنونی را عليه عصر دانايی به‌خطر اندازد، نيروهای کم‌سوادی هستند که از نظر کميّت، روز‌به‌روز در حال افزايش‌اند. جهان امروز بطرز باور نکردنی و شگفتی، با معضلی بنام (funktionale Analphabeten) کم‌سوادان و نيرويی که پديده‌های پيچيده کنونی را نمی‌توانند به‌سادگی هضم و درک کنند، روبه‌روست. رشد چنين پديده‌ای ناشی از يک‌سری عوامل سياسی، اجتماعی و روانی، و يا اگر بخواهم تعريف دقيقی داده باشم ناشی از تسلط پاره‌ای دگرگونی‌های ارزشی (Umwertung) منفی بر فضای مناسبات و مبادلات جهانی است. دگرگونی‌هايی که روزبه‌روز و بطور شگفت‌آوری موجب گسترش ناامنی‌های شغلی، تحصيلی، اقتصادی و طبقاتی، هم در داخل مرزهای ملی و هم در سطح بين‌المللی بين دولت‌ها شده‌اند. عوارض منفی و روانی چنين پديده‌ای در جامعه _‌حتا در جوامع پيش‌رفته‌_ گريز از مدرسه [بطور مثال هر سال بيش از ٩٠ هزار نفر از دانش‌آموزان آلمانی قبل از اتمام سيکل اوّل که اجباری است، مدارس را ترک می‌کنند]، بی‌تفاوتی‌های اجتماعی، رشد آنارشيسم و شکل‌گيری قشری به‌نام «زيرطبقه» (Unterschicht) که در به‌ترين شرايط می‌توانند مدافع جنبش‌های عاميانه و يا نيروی مادی گروه‌های خشن و عوام‌فريب باشند.
اگر آقای احمدی‌نژاد روز گذشته در مجمع عمومی و علنی سازمان ملل متحد اعلام می‌کند که اکثريت قريب‌به‌اتفاق مردم جهان پشتيبان سياست‌های من هستند؛ با توجه به روند کنونی جهان حق دارد و راست می‌گويد. برای درک چنين واقعيتی و در ارتباط با بحث اين نوشته، دست‌کم می‌توانيم آماری را که سازمان ملل متحد در سال ٢٠٠١ ميلادی منتشر نمود، با شرايط کنونی مقايسه کنيم. در آن سال سازمان ملل متحد اطلاع داد که ٩٩% جمعيت کشورهای صنعتی جهان را باسوادان تشکيل می‌دهند. اما بررسی‌های سازمان همکاری اقتصادی و گسترش (OECD) در سال گذشته از بيست کشور صنعتی جهان نشان می‌دهد که در چهارده کشور، بيش از ١٥% بی‌سواد زندگی می‌کنند. کشور سوئيس که سی و چند سال پيش معتقد بود بی‌سوادی را برای هميشه ريشه‌کن کرده است، مطابق آخرين آمار و در مقايسه با ديگر کشورها، در رديف هفتم قرار دارد. در نتيجه يا آمار سازمان ملل متحد در سال ٢٠٠١ غيرواقعی غلط بود [بعيد می‌دانم] و يا ما با يک پديده جديد، تهديدکننده و خطرناکی در آينده روبه‌رو هستيم!

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۷

آموزش کدام گروه مقدم است؛ کودکان يا والدين؟ ـ ١


[بمناسبت آغاز سال تحصيلی]
پيش از انقلاب روزنامه کيهان خبری را منتشر نمود مبنی بر اين‌که مردم سوئيس روز گذشته مرگ پيرمرد صد ساله‌ای را که آخرين بازمانده از نسل بی‌سوادان بود، جشن گرفتند.
بعد از خواندن خبر، ناخواسته ذهنم بشدت آشفته و درگير شد. چرا ما قادر نيستيم بی‌سوادی را در درون جامعه ما ريشه‌کن کنيم؟ تقريباً بمدت دو‌ـ‌سه هفته اين پرسش سمج را با خود اين‌ور و آن‌ور می‌کشيدم، به‌جا يا نابجا آن را در درون جمع‌های مختلف طرح می‌کردم. مهم‌ترين پاسخی که ديگران دادند و يا می‌توانستند بدهند، نخست وضعيت جغرافيايی را به‌خاطر می‌آوردند که سوئيس کشوری است کوهستانی. دست‌رسی و رفت و آمد در بخشی از مناطق کوهستان‌ها هميشه با دشواری‌هايی روبه‌رو است. بعد بطور مکانيکی نتيجه می‌گرفتند بدون کمک مقدماتی دولت و تسهيلاتی مانند ساختن جاده، مدرسه و تأمين معلم، ريشه‌کن کردن بی‌سوادی ممکن نيست.
در بادی امر پاسخ و نتيجه‌گيری بالا از هر لحاظ منطقی به‌نظر می‌آيد. از منظر علمی هم بدون مديريت و بودجه، ريشه‌کن کردن بی‌سوادی ممکن نيست و حتماً با ناکامی‌ها و يا دشواری‌هايی مواجه خواهد شد. اما اصل موضوع اينجاست که همه‌ی پاسخ‌دهندگان هم‌شهری، کم‌و‌بيش می‌دانستند که دست‌کم شصت درصد بودجه ساختن مدارس روستاها (اعم از مناطق دشتی و کوهستانی) در شهر ما را، اهالی همان روستاها تأمين کرده‌اند. اکثر جاده‌ای کوهستانی تا زمان انقلاب، مال‌رو بودند و مناطق دشتی تا سال‌های ٣٨-٣٧، زمستان‌هايش شبيه «ونيز» بود و قايق تنها وسيله‌ی رفت و آمد. جدا از اين تا مقطع انقلاب، قريب به اتفاق مدارس روستاها با کمبود معلم روبه‌رو بود. در نتيجه انجمن‌های خانه و مدرسه روستاها هر سال، بودجه استخدام يک تا دو معلم آزاد را تأمين می‌کردند تا همه کلاس‌ها معلم داشته باشند.
چنين تمايل، اراده و تلاش عمومی پيش از اين که ريشه و علت اقتصادی داشته باشد بيش‌تر، ناشی از عامل فرهنگی است. اثبات اين نکته دشوار نيست که در ارتباط با درآمد و رفاه، اکثريت قريب به اتفاق مردم کوه‌نشين استان گيلان در وضعيتی بسيار بد و سخت زندگی را می‌گذرانند. اما از آن‌جايی که اهالی روستاها سوادآموزی را جزئی از حقوق بديهی و طبيعی هر کودک می‌دانستند، هزينه‌ها را بر اساس وجدان اجتماعی و به تناسب درآمدها سرشکن می‌کردند. در کشور سوئيس هم حرف اوّل را فرهنگ می‌زد. در مناطق کوهستانی و صعب‌العبور، هميشه سنتی رايج بود که با سوادان وظيفه دارند کودکان ده را آموزش دهند. يعنی دولت تا سال ٥٥-١٩٥٠، در اين امر مهم نقش چندانی نداشت. نه جاده‌ای ساخته بود و نه مدرسه، و نه معلمی می‌فرستاد. از طرف ديگر برخلاف سنت مذهبی رايج در ايران و نقش زبان بی‌گانه که علتی شد تا مبلغان مذهبی حتا خواندن دعا و زيارت‌نامه‌ها را در انحصار خود بگيرند، در کشور سوئيس، نقش مذهب و خواندن دعای جمعی در مراسم روز يکشنبه، خود علت و مشوقی برای آموختن سواد می‌گرديد. آموختن سواد به کودکان جزئی از صواب آخرت محسوب می‌شد. به‌همين دليل هميشه در روستاها، افرادی وجود داشتند که بی هيچ چشم‌داشتی، داوطلبانه کودکان را آموزش دهند.
مثالی ديگر می‌زنم. در سال ١٣٥٢وقتی گذرم به منطقه کُجور افتاد، از ميان مدارس بيست‌و‌هفت‌ـ‌هشت روستای مختلف، تنها مدرسه «پُل» کُجور بود که از نظر ساخت، مساحت اتاق‌ها، ارتفاع سقف و تعداد پنجره‌ها، تاحدودی مطابق استاندارد بودند. به جز دو مدرسه، مآبقی عمری کم‌تر از ده سال داشتند. يعنی در دوره‌ای ساخته شدند که برای اولين بار، سپاهيان دانش وارد اين روستاها شده بودند. نحوه‌ی ساختن مدرسه‌ها (که بدون اسثناء فقط دو کلاس داشتند) به‌گونه‌ای بود که می‌شد حدس زد که سازندگان آن از روی اجبار و بی‌ميلی آن‌ها را ساختند. تا قوزک پا، کف اتاق‌ها انباشه از خاک بود. دو سوراخ در دو نقطه ديوار تعبيه کردند و دو شيشه‌ی بيست در بيست‌و‌پنج سانتی‌متری را در درون آن جا دادند. برای ساختن يک مدرسه خوب، نه انگيزه‌ای وجود داشت و نه فرهنگی. بی هيچ اغراقی بگويم که اهالی با آسودگی خاطر و از روی ميل حاضر بودند فرزندان‌شان روزی چند ساعت از عمر خود را در آن اتاق‌ها سپری کنند اما، حاضر نمی‌شدند بمدت يک‌ساعت، گاوها يا گوسفندان‌شان را در آن اتاق ببندند. اين پديده و تمايل را چگونه معنا می‌کنيد؟

شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۷

مناظرۀ نامزدهای انتخابات


خاتمی:
ده چرا؟ صد هزار بار گويم
تو ز «مهدی» فيش داری و من نه!
"زندگی تخت نرد اگر باشد
تو دو تا شيش داری و من نه!"

احمدی‌نژاد:
تو بر اين باوری که هر دو مأموريم؟
تو به‌ظاهر نيش داری و من نه!
دانی سيد فرق ما در چيست؟
سر «اصلاح» جيش داری و من نه!


پ.ن: با پوزش از «هالو»ی شکر سخن از تغيير و دستی که به اشعار او برده‌ام.

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۷

انشعاب ارزی؛ تنها راه‌حل ائتلاف حزبی

انشعاب فرهنگی است عشيره‌ای و متعلق به جوامع و دورۀ چادرنشينی. راه‌حلی که از همان زمان تا دوران ما، به صُوَر مختلف پديدار گرديد و هم‌چنان تداوم و کارکرد دارد. مثلاً در عصری که دهکده‌نشينی شکل گرفت، از آن‌جايی که ديگر امکانی برای جابه‌جايی جغرافيايی وجود نداشت و در صورت بروز اختلاف‌های حاد و شديد، ساکنان دهکده می‌دانستند که خانه‌ها را نمی‌توانند مثل چادرها جمع و کول کنند و به منطقه ديگری کوچ کرده و دوباره آن‌جا برپايش سازند؛ فرهنگ انشعاب بصورت مرزکشی تظاهر يافت. يعنی يک دهکده کوچک تقسيم شد به چند منطقه: بالامحله، ميان‌محله و پائين محله.
مرزکشی و حساب گروه خود را از ديگر گروه‌ها جدا کردن، فرهنگی است عمومی و در همه‌ی کشورهای جهان می‌توانيم اين پديده را لمس و مشاهده کنيم.اما از آن‌جايی که ما ايرانيان در کل، انسان‌های سنتی هستيم، آن فرهنگ را اورژنال و آکبَند نه تنها تا همين امروز دست‌به‌دست چرخانديم و از آن محافظت نموديم، بل‌که هم‌چنان آن‌را به‌ترين راه‌حل‌ها در همه‌ی عرصه‌ها و امور می‌دانيم. مثلاً در روزهايی که هنوز دورۀ فرقه‌ها بود و دين‌ها، ما [يعنی ايرانيان] بعد از دو روز مسلمان شدن، اولين انشعاب را به‌نام مذهب شيعه به ثبت رسانديم. بدنبال آن، نه تنها بر سر جانشينی امام‌ها و به تعداد آن‌ها انشعاب کرديم، بل‌که فقط بر سر جانشينی امام يازدهم، يازده بار انشعاب صورت گرفت که بهائيت، يکی از آن انشعاب‌های ايرانی است.
بعد از انقلاب هم افتاديم به جان حوزه. در کنارش جامعه روحانيت مبارز زديم، سپس انشعابی صورت گرفت و مجمع روحانيون مبارز متولد شد. آنگاه گروه مدرسين حوزه را ساختيم. سه روز بعد از درونش مجمع مدرسين حوزه علميه بيرون آمد. بعد ديديم مدرسين همه از دَم پير و پتال‌اند، توان چماق برداشتن ندارند، طلبه‌های مجاهد را سازماندهی کرديم. چند روز گذشت، وقتی ديديم طلبه‌های مجاهد يکی به ميخ می‌زنند و يکی هم به صاحب سيخ، از درونش طلبه‌های مبارز را سازمان داديم. البته اين پديده مختص جماعت‌های سنتی نيست، احزاب مُدرن را هم شامل می‌گردد. اعضای حزبی اگر شناخت دقيقی از استراتژی اتحادها و ائتلاف‌های حزبی، منطقه‌ای يا جهانی نداشتند، دست‌کم، شناخت دقيقی نسبت به تاکتيک‌ها و بدِ بستان‌های درون جناحی داشتند و شعار اصلی عضويت آن‌ها نيز از پيش مشخص بود: بدون انشعاب هرگز!
در دهه شصت، ديگر تشکلی بمعنای تشکيلات واقعی حزبی، در ايران وجود نداشت. البته يکی‌ـ‌دو نام هرازگاهی به گوش می‌رسيدند ولی آن‌ها فقط يک نام بدون مضمون بودند و در به‌ترين حالت، ماشين رأی جمع‌کنی. ناگفته نماند که تغيير و تحولات جهانی هم تأثيرگذار بود. اما از آن‌جايی که تخصص تک‌تک ما در رشته «بومی‌شناسی» است، سخن «فوکوياما» را در بارۀ «پايان تاريخ» چنين تفسير کرديم: احزاب به تاريخ پيوستند!
همان زمان پرسش کليدی اين بود که حالا خلاء موجود را چگونه بايد پُر کرد؟ گروهی که از قبل پاسخ‌ها را در آستين داشتند، آن‌ها را در مقابل چشمان ديگران گرفتند: بازگشت به زندگی! و ما نيز مانند بچه‌های عاقل و پندپذير برگشتيم بر سر‌ِ خانه و زندگی. چهار برادر از اين طرف دور هم جمع شدند و شرکتی را (مثلاً شرکت هواپيمايی آل‌سکينه) به ثبت رساندند و چهار رفيق هم از آن‌طرف، مثلاً شرکت پارس را راه انداختند. اما هنوز خط توليد يا خط حمل‌و‌نقل راه نيافتاده بود که يکی از اين‌طرف انشعاب کرد و شرکت آل‌کبرا را، و ديگری از آن‌طرف شرکت پارس‌نو را راه‌اندازی کردند. يعنی در عصری که همه‌ی کمپانی‌ها بدنبال شرکت‌های خواهرخوانده می‌گردند و ائتلاف و ادغام حرف اوّل و کليدی را در اقتصاد نوين [و همين‌طور در سياست] تشکيل می‌دهد؛ برعکس، ما تحت تأثير همان فرهنگ کُهن و ريشه‌دار، بدنبال تکه‌تکه‌کردن و اتميزه‌کردن هستيم.
بديهی است که مدارايی و شکيبايی از يک سو، و پای‌بندی به قراردادها و قانون از سوی ديگر دو عامل پايه‌ای حفظ و بقای شرکت‌های تجاری، ائتلاف‌ها و اتحادهای حزبی در همه جای جهان است. شايد بعضی‌ها محق باشند وقتی می‌گويند در مواقعی انشعاب ضروری است. شايد! ولی تجربه انشعاب‌ها _‌بخصوص در ايران‌_ نشان می‌دهند که دلايل آن‌ها روشن و شفاف نيست. عوامل فرهنگی همواره در اين انشعاب‌ها نقش برتر و دست بالا را داشتند. متأسفانه اين پديده در درون احزاب دولتی _‌بدون استثناء‌_ با يک‌سری از عامل‌های منفی اقتصادی مانند حرص و انگيزه چپاول گره خورده است و در نتيجه ائتلاف‌ها و همبستگی‌ها فاقد روح ملی و بيش‌تر سرشتی سهم‌خواهانه دارد. وانگهی، برادران ما هنوز انشعاب را يکی از اصول اعتقادی خود می‌دانند. کسی که از همان آغاز با نگاه و تمايل به انشعاب وارد يک جريان ائتلافی می‌گردد، هرگز نمی‌تواند عضو ائتلافی مفيد و راه‌گشايی باشد. آيا بايد با چنين واقعيتی ساخت و سوخت و تن به قضا و قدر داد؟ آقای رضايی مغز متفکر اقتصادی‌ـ‌نظامی ايران، پاسخ منفی به اين پرسش می‌دهد. وی در مصاحبه‌ای با روزنامه کارگزاران ضمن تحليل از چشم‌اندازهای سياسی، غيرمستقيم تفسير نوينی از هم‌زيستی مسالمت‌آميز ميان انشعاب و اتحاد (؟!) ارائه می‌دهند. اصل ماجرا چيست و اين تحول متناقض از کجا سرچشمه می‌گيرد؟
در انتخابات رياست جمهوری نُهم، چند محفل مختلف زير عنوان اصول‌گرايان ائتلاف کردند تا کرسی رياست جمهوری را در اختيار خود بگيرند. يکی از هدف‌های سياسی‌ـ‌اقتصاديی که اين محافل بدنبال آن بودند، در دست گرفتن کليد صندوق «حساب ذخيره ارزی» بود. بعد از انتخابات، رئيس جمهور و شرکاء، خودشان را مالک اصلی حساب ذخيره ارزی معرفی کردند و بی‌توجه به قانون و توصيه‌های ريش سفيدان قبائل سياسی، موجودی آن ته کشيد. ظاهراً يک خبر غيرموثق می‌گويد هنوز هفت ميليارد دلار ارز در صندوق موجود است. در هرحال اين اعمال انحصارگرانه ائتلاف کنندگان را بر سر دو راهی قرار داد. اگر انشعاب بکنند و کانديدای ديگری را برای انتخابات آينده معرفی نمايند با دو مشکل روبه‌رو خواهند شد: نخست، از کجا معلوم که نامزد آن‌ها پيروز انتخابات باشد؛ دوم، اين عمل نوعی تودهنی‌زدن به ولی فقيه است که از رئيس جمهور حمايت نمود. از اين طرف هم ديگر نمی‌شود در دوره‌ای که قيمت نفت چند برابر گرديد، چهارسال آزگار گردن کج کرد و شاهد ريخت و پاش‌های رئيس جمهور بود.
مغز متفکر اقتصاد ايران اين معضل را با يک فرمول بسيار ساده به نفع ائتلاف‌کنندگان حل نمود: انشعاب ارزی، به‌تر و درست‌تر از انشعاب حزبی است! از اين به بعد قرارست يک صندوق را تبديل کنند به دو صندوق «حساب ذخيره ارزی» و صندوق «توسعه ملی». يکی در اختيار رئيس جمهور و شرکاء باشد و ديگری در اختيار حواشی.

چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۷

روی خاطره‌های زخمی نمک نپاشيد ـ ٢

قتل‌های زنجيره‌ای‌ـ‌سياسی، قشر وسيعی از نيروهای جوان را _‌نيروهايی که در دامن جمهوری اسلامی و در زير سايه تبليغات دل‌خواه او پرورش يافته بودند‌_ به ميدان حوادث کشيد و توازن نيروها را در درون جامعه تغيير داد. تمايل به روشن کردن علت و دليل آن کشتارها، معرفی و محاکمه عاملان جنايت و گرفتن تضمين‌های حقوقی از حکومت زير شعار «نه همان مُشت و نه همين چشم»؛ سه علت اصلی و مضمونی به ميدان آمدن‌های جوانان را نشان می‌داد.
از زمان «خسرو پرويز» قدرت‌مندترين شاه ساسانيان، شخصيتی که بنيان‌گذار تروريسم عريان دولتی و همين‌طور پايه‌گذار سنت نُخبه‌کُشی در ايران هزار و پانصد سال پيش بود، تا روزهايی که اخبار قتل‌های زنجيره‌ای‌ـ‌سياسی در جامعه پخش گرديد و مردم اطلاع يافتند بارديگر نُخبگان جامعه را هرس کرد‌ه‌اند؛ اگر بگويم برای اولين بار در تاريخ ايران شاهد حضور جانب‌دارانه مردم در صحنه‌ی سياسی کشور بوديم که به دفاع حقوقی از خون نُخبگان برخاستند، غلو نمی‌گويم! حضور پی‌گير و مسئولانه مردم در مراسم‌های يادآوری و سال‌گردها که هميشه با تهاجم و ضرب و شتم «لباس شخصی‌ها» همراه بود، به سهم خود نشان می‌داد که هدف از اين همه تلاش‌ها، چيزی فراتر از برگزاری مراسم سوگواری است. ترميم منطقی خاطرۀ قتل‌های زنجيره‌ای‌ـ‌سياسی (که در بخش پيشين آن را بصورت مثلثی با سه ضلع مساوی نشان داده‌ام) مضمون اصلی اين تلاش‌ها را رقم می‌زد و نشان می‌داد که موضوع قتل‌ها در اين سال‌ها، فراتر از خواست و تمايل خانواده‌های قربانيان، به خاطره‌ای جمعی و اجتماعی تبديل گرديد.
اما خاطرۀ جمعی، هميشه نقش و خاصيت کاتاليزور را دارد. حلقه‌ی واسطه‌ای است در ميان مجموعه‌ای از حلقه‌های يک زنجير، که اگر شهروندان آگاهانه از آن گذر کنند، فهم پيچيدگی‌های تاريخ به‌هيچ‌وجه مشکل نخواهد بود! کدام تاريخ؟ در ارتباط با موضوع اين نوشته، دست‌کم تاريخ کشتارهای سی‌ساله! از آن‌‌جايی که جوانان آگاهانه [تأکيد می‌کنم: آگاهانه] به موضوع جنايت پرداختند، بسيار آسان از اين حلقه گذشتند و سر از سرزمين معانی يعنی «خاوران» در آوردند.
حال برگرديم به اصل قضيه! اگر چهار نفر _‌تنها چهار نفر نه بيش‌تر‌_ انسان واقع‌بين، متخصص و تحليل‌گر مسائل اجتماعی در نظام ولايت حضور داشتند و مضمون حرکت جوانان را بطور دقيق برمی‌رسيدند؛ به آسانی می‌توانستند از آن فضايی که شکل گرفته بود در خدمت به «آشتی ملی» بهره بگيرند. نه قربانيان زنده و نه خانواده‌های قربانيان قتل‌عام‌های سياسی خواهان انتقام‌جويی بودند و نه خانواده‌های قتل‌های زنجيره‌ای‌ـ‌سياسی. حرکت کنجکاوانه و اطلاع‌يابی جوانان هم نشان داد که وجه حقوقی‌ـ‌تضمينی آن نسبت به وجه انتقام‌گيری آن بمراتب دست بالا را داشته است. چه کسانی در اين زمينه می‌توانستند قدم پيش بگذارند، ولی فقيه را اقناع و تشويق کنند؟ در وهله نخست، همه آن گروه‌های «خودی» که داعيه‌ی انديشه نو و اصلاحی در جامعه داشتند. چه دليلی داشت که در اين عرصه نتوانستند اقدام عملی مشخصی را انجام دهند؟ دلايل مختلف است ولی به‌زعم من عمده‌ترين دليل آن است وقتی‌که کشتار زندانيان سياسی در سال۶۷ را به زير ذربين می‌گرفتند. آقايان می‌دانستند که آن قتل‌عام‌ها در نگاه انسانی، از هرجهت «آتيلايی» و حشيانه بود. به لحاظ سياسی، بغايت ارتجاعی و مطابق موازين حقوقی، جنايت‌کارانه و از منظر اخلاقی، نشان می‌داد که از ماهيتی کاملاً نامتوازن سرچشمه می‌گيرد و آمران و عاملان اين فاجعه تلخ و فراموش ناشدنی، به‌گونه‌ای در وضعيت نامتعادل و بحرانی زندگی می‌کردند. معنای اين حرف چيست؟ اگر «خط امامی»‌ها وارد اين عرصه می‌شدند، ادعاهای روزشان مورد ترديد قرار می‌گرفت.
همان زمان يکی از بحث‌های نظری‌ـ‌امنيتی اين بود اگر بتوانيم توازن کنونی را از طريق تهديد و فشار تغيير دهيم، وضعيت به‌حالت سابق بر می‌گردد. يعنی سدی در مقابل خاطرۀ جمعی که روند خودترميمی منطقی را در پيش گرفته بود، ايجاد کنيم. سياست کنونی کدام هدف را دنبال می‌کرد؟ ناگفته روشن است، جريحه‌دار کردن خاطرۀ! البته هدف اصلی استراتژيست‌های امنيتی اين بود تا جنايات پيشين به فراموشی سپرده شوند ولی غافل از اين‌که: نخست، نيرويی که خواهان ترميم خاطره‌های تلخ گذشته‌اند، نسل جديدی هستند که تازه به ميدان آمده‌ بودند. تلاش آنان معنای ديگری داشت و می‌دانستند مادامی‌که آن خاطره‌ها شفاف و قابل تصرف نگردند، آينده مبهمی در انتظار آن‌ها است. به‌همين دليل، نه تنها در تقابل با حکومت، بل‌که در مقابل نسل پيشين که تعمداً از آن گريز زده بودند، ايستادند؛ دوم، تجربه‌های مختلف گذشته _‌هم در ايران و هم در جهان‌_ نشان می‌دهند که خاطره‌های جريحه‌دار شده و زخمی، فاقد ثبات‌ دائمی‌اند و در هر شرايطی می‌توانند شعله‌ور گردند.
مثال بارز آن، ماجرای گرامی‌داشت خاطرۀ کُشته‌شدگانِ حادثه‌ی يازدهم سپتامبر در ميدان «محسنی» تهران است. حرکت آرام، صلح‌جويانه و نمايشی افروختن شمع، وقتی با تهديد، ضرب و جرح و دستگيری نيروهای حکومتی روبه‌رو شد، بار ديگر بصورت تظاهرات خيابانی و با مستمسکی به‌نام ورزش، متظاهر گرديد. اما اين ظهور ديگر صلح‌جويانه نبود. جوانان در زير تابلوی معين و مارک‌داری اجتماعی کرده بودند: مرگ بر حکومت طالبان! و اين تجمع تجربه ارزش‌مندی بود هم برای استراتژيست‌های امنيتی و هم برای افکار عمومی در جهان که مردم ايران با توجه به ويژگی‌های فرهنگی، تا چه اندازه‌ای قادرند جهت‌گيری‌ها، نوع ائتلاف‌ها و ترکيب‌های فراملی را، نه تنها مشخص و عريان سازند، بل‌که مستقيم و غيرمستقيم، آن تمايلات را برحاکميت تحميل کنند.
علی ربيعی يکی از مقامات اطلاعاتی‌ـ‌امنيتی، همان زمان تحليلی را در رسانه‌های اصلاح‌طلب انتشار داد و اين قبيل واکُنش‌ها را يک پديده سراسری ارزيابی کرد که به لحاظ کيفيتی، هيچ‌گونه تفاوتی ميان حرکت جوانان تهران با حرکت جوانان بلوچستان يا خوزستان وجود ندارد. او به‌جای آن که ظهور چنين پديده‌ای را با سرنوشت و آينده مبهم جوانان گره بزند، اين قبيل اتفاق‌ها را ناشی از برخوردهای سطحی و بی‌محتوای جناح‌های سياسی ارزيابی کرد. اما هوشيارانه و بسيار ظريف هوشدار داد که به‌جای وحشت از گذشته، شکل مثلثی خاطره را به شکلی بدون ضلع [يعنی دايره] و به‌گونه‌ای که ديگر نشود قربانی و عاملان قربانی و مردم را از هم‌ديگر تفکيک و شناسايی کرد، تغيير دهيم.
برجسته کردن لمپنی بنام غفاری که بخاطر از دست دادن کارخانه جوراب‌بافی «استارلايت» به صف اصلاح‌طلبان پيوست، به‌عنوان مدافع انديشه‌ی نو، بخشی از همان سياستی است که علی ربيعی توصيه نمود. و همين‌طور باز انتشار خبر «ايلنا» در روزنامه کارگزاران و برجسته کردن آن نشان می‌دهد که اين سياست به‌شيوه‌ای بسيار موذيانه در حال پياده‌شدن است. اما آيا چنين سياستی نتيجه‌ای هم بدنبال خواهد داشت؟ پاسخ متخصصان سياست و جامعه‌شناسان به اين پرسش نه تنها از هر لحاظ منفی است، بل‌که اين قبيل سياست‌ها را در رديف سياست‌های خُشونت‌آميز دسته‌بندی می‌کنند و اين عمل را بمعنای نمک‌پاشيدن بر روی خاطره‌ای که زخم برداشته است می‌فهمند.

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

روی خاطره‌های زخمی نمک نپاشيد ـ ١


هادی غفاری عضو برجسته مجمع روحانیون مبارز
در گفت‌وگو با خبرگزاری «ايلنا» می‌گويد:
«جریان حاكم مایل نیست اندیشه‌‏ای نو وارد صحنه انتخابات ریاست‌جمهوری شود».
کسی که در صحن علنی مجلس اوّل شورای اسلامی آشکارا اعلام می‌کند که مخالفان انديشه من اگر به‌عنوان نماينده مردم در مناطقی از کشور انتخاب شوند و وارد مجلس گردند، با کُلت مغزشان را متلاشی خواهم کرد؛ کسی که داس هرس در دست گرفت و به باغ انديشه‌ها هجوم بُرد و مسئوليت کشتار دانشگاه گيلان را در کارنامه دارد؛ از چه زمانی مدعی و مدافع انديشه نو ‌گرديد که ما از آن بی‌خبريم؟ اين پروسه تحول را چه وقت پشتِ سر گذاشت و در کدام رسانه نقد خاطره‌های تلخ گذشته را باز نمود و به بحث گذاشت؟ و مهم‌تر، رسانه‌های اصلاح‌طلب، با بزرگ‌نمايی و انتشار سخن او، چه هدف‌هايی را دنبال می‌کنند؟ واقعاً مقولۀ خاطرۀ «انديشه نو» و علت شکل‌گيری «انديشه اصلاحی» در جامعه ما، خود داستانی است انديشيدنی!
بدون استثناء و در تمام جوامع، شکل واقعی خاطره‌های تلخ اجتماعی و فاجعه‌آميز، همواره سه ضلعی و مثلثی است! دقيق‌تر اگر بگويم، خاطره‌های تلخ عمومی در جامعه، به صورت مثلثی شکل می‌گيرند. يک ضلع آن‌را قربانيان فاجعه و خانواده‌های آنان تشکيل می‌دهند. ضلع بعدی را عناصری که قربانی گرفته‌اند و ضلع سوم نيز متعلق است به گروه‌های مختلف اجتماعی در درون جامعه.
از نوع رابطه‌ای که سه جريان بالا با خاطره‌های تلخ و بد برقرار می‌کنند، هم می‌توان مضمون رابطه و سطح تلاش‌های عمومی را در جامعه سنجيد و هم می‌توان شکل واقعی مثلث را ترسيم کرد. مثلاً از زمان قتل‌عام‌های سياسی در زندان‌ها، تا لحظه‌ای که موضوع و چگونگی قتل‌های زنجيره‌ای‌ـ‌سياسی در درون جامعه طرح و آشکار گرديد، مثلث خاطره‌ها بشکل دو ساق مساوی با قاعده‌ای نسبتاً کوچک بود. يعنی از آن‌جايی که ساير گروه‌های اجتماعی [قاعده مثلث] نسبت به خاطره‌های تلخ گذشته گريزان و بی‌تفاوت شده بودند و تلاش مشترکی در جامعه در جهت ترميم منطقی آن وجود نداشت؛ ناخواسته صف نيروهای قربانيان [البته قربانيان زنده] و قربانی گيرنده‌گان بصورت دو ساق مساوی [رنگ سفيد در شکل زير] در مقابل هم قرار می‌گيرند. با بهره‌گيری از مقولات آسيب شناسی، چنين وضعيتی را می‌توانيم دورۀ جريحه‌دار شدن خاطره نام‌گذاری کنيم.


علت اين پديده هم ناشی از دو عامل روانی عام و خاص است. تک‌تک مردم وقتی با خود خلوت می‌کنند، نقش و سهم‌شان را در فاجعه‌های عمومی می‌بينند. آنان به‌جای حفظ خاطره‌های تلخ و درس‌آموزی از آن، نخست _‌و البته در بدترين وضعيت‌_ واکنش منفی نشان می‌دهند و ديگر گروه‌ها را عمده می‌کنند و مسئول می‌شناسند؛ دوم، تحت تأثير عوامل مختلف روانی وحشت و بی‌توجه به آينده و اين احتمال که ممکن است بار ديگر شاهد تکرار اين قبيل فاجعه‌ها در جامعه باشند، دانسته از يادآوری خاطره‌ها می‌گريزند. در نتيجه خاطره تلخ در انحصار دو گروه خاص قرار می‌گيرند: قربانيان و قاتلان!
عدم فراموشی و عدم بی‌تفاوتی در برابر خاطره‌های تلخ، وجه مشترک دو گروه خاص است. حتا اگر بپذيريم که بخشی از قربانيان زير فشارهای شديداً روانی، حافظه‌شان را دست‌کاری می‌کنند تا از شرّ خاطره‌های وحشت‌انگيز در امان باشند؛ دست اندرکاران جنايت، از چنين امکانی برخوردار نيستند. خاطره‌های تلخ چون فيلمی بر پرده سينما، در لحظات حساس و با تمام جزئيات، در برابر چشمان‌شان ظاهر می‌گردد. دادگاه «تهرانی» (بهمن نادری‌پور) يکی از شکنجه‌گران معروف «ساواک» را بعد از انقلاب بخاطر آوريد که چگونه حافظه او، کوچک‌ترين جزئيات را با نام و نشان و زمان وقوع فاجعه حفظ کرده بود. اما مسئله اصلی تنها عدم فراموشی نيست که اين دو گروه خاص را همواره در مقابل يک‌ديگر قرار می‌دهد؛ بل‌که علت واقعی را بايد در نوع و جهت تمايل آنان بررسی کنيم. مثلاً دست اندرکاران جنايت همواره ترس از انتقام خانواده‌های قربانيان دارند. در نتيجه خاطره‌ها در ضمير آن‌ها جهت‌دار زنده می‌گردد و در يک لحظه‌ی حساس و تاريخی، تمايل به تداوم کشتار تقويت می‌شود. چنين وضعيتی را در شکل بالا به‌صورت مثلث قرمز رنگ (مختلف‌الاضلاع) و با نام وضعيت وحشت می‌بينيد!
در دورۀ وحشت، اگر برنامه‌ريزان و شکل‌دهنده‌گان خاطره‌های تلخ، قدرت‌شان در سطحی باشد که مطابق شکل بالا وتر مثلث را تشکيل بدهند؛ بروز فاجعه‌ای ديگر در جامعه حتمی است. ولی اگر پروسه گذار به دورۀ وحشت در جهتی ديگر سمت گرفت که ميان مردم و دست‌اندرکاران کشتار، نوعی جابه‌جايی را شاهد باشيم و مطابق شکل [مثلث قرمز] بالا، مردم وتر مثلث را تشکيل دهند؛ در چنين صورتی، ما شاهد بلبشو و انتقام‌جويی در جامعه خواهيم بود. واپسين غروب استبداد را به‌خاطر آوريد تا اصل قضيه کمی آسان فهم گردد.
ادامه دارد

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۷

ديوانه‌شدن حق مسلّم ماست!

١
ناخواسته و غيرارادی جفت پاهايم سست شدند و در نزديکی زن و مرد جوان ايرانی که در سالن عمومی فرودگاه کُلن‌ـ‌بُن، با صدای بلند مشغول گفت‌وگو و چانه‌زنی بودند ايستادم و به صحبت‌های آنان گوش فرادادم.
مرد تقريباً با ٤٣ـ٤٢ سال سن که لباسی بسيار شيک و مرتب به تن داشت، خوش اندام و خوش‌تراش و دو تيغه اصلاح کرده، و با استفاده از «فيت» و شايد هم از «تافت» موهای سرش را به‌طرز زيبايی فُرم داده‌ بود. از همان چند متری، رايحۀ خوش اُدکلنی که مصرف می‌کرد به‌مشام می‌رسيد. وی اصرار داشت تا آن خانم جوان ٣٦ـ٣٥ ساله که عازم سفر به ايران بود، ظرف يک‌و‌نيم ليتری پلاستيکی آب آشاميدنی «ويتل‌ـVittel» را از او بگيرد و به ايران برساند.
زن گفت: ببخشيد آقا! من چيز مشکوک از غريبه قبول نمی‌کنم.
مرد تُندی درپوش ظرف را باز کرد و چند جُرعه از آن آب نوشيد. بعد با صدای بلند گفت: به خدا آب است، خانم محترم! به پير آب است! حالا باورت شد که چيز مشکوکی نيست؟
زن با نگاهی پرسش‌گر برای لحظه‌ای سر چرخاند و به اطراف نگريست. ايرانيانی که در آن دورـ‌و‌ـ‌بَر بودند و شاهد اين گفت‌وگو، با حرکات دست و لبخند، ظاهراً پاسخ مناسب را به آن خانم جوان دادند. مردِ ميان‌سالی کف دست راستش را در مقابل بينی خود گرفت و شبيه حرکت برف پاک‌کن ماشين، چندبار دست را حرکت داد و به چپ و راست بُرد. يعنی يارو مغزش معيوب است و محتويات آن از دَم پاک شده‌اند. اما زن بی‌توجه به اداها و اشاره‌ها [فکر می‌کنم] از روی کنجکاوی پرسشی را طرح کرد:
- از چه زمانی تهران گرفتار قحطی آب شد که ما بی‌اطلاع هستيم و خبر نداريم؟ آقای عزيز! توی فروشگاه‌های تهران پُر است از اين آب‌ها طبيعی‌ـ‌معدنی. با چشم‌های خودم ديدم! خواهش می‌کنم زياد خودتونه به زحمت نياندازيد و نگران آدمی نباشيد که همه‌ی چاه‌ها و چشمه‌های ايران در اختيار او هست!
مرد ناگهان تون صدايش را پائين آورد و با متانت پرسيد: ببخشيد خانم من کی گفتم تهران با قحطی آب روبه‌روست؟ بعد ظرف پلاستيکی آب را در مقابل صورت خانم جوان گرفت و گفت: اين ظرف آب بی‌ارزشی را که در دستم می‌بينی، نه آب معدنی است و نه در تهران پيدا می‌شود. اين... «لای‌تونگس‌واسا Leitungswasser» (آب لوله‌کشی شهر) است! لای‌تونگس‌واسا! آب بی‌ارزشی که شما روزانه صد ليترش را داخل توالت می‌ريزيد! اما همين مواد بی‌ارزشی که نه وزنی دارد و نه جای‌تان را اشغال می‌کند، برای کشور ما ثروت است. ببخشيد که بيش‌تر نمی‌توانم توضيح بدهم. اگر واقعاً می‌دانستيد که همين ظرف پلاستيکی بی‌مقدار، يکی از به‌ترين و ارزش‌مندترين سوغاتی‌ها برای آقای احمدی‌نژاد است؛ اگر واقعاً می‌دانستيد که با بُردن همين يک ظرف پلاستيکی داريد چه خدمت بزرگی به کشورتان می‌کنيد؛ حتماً دستم را کوتاه نمی‌کرديد.
زن لبخندزنان ساک دستی‌اش را از روی زمين برداشت و بی‌آن‌که چيزی بگويد به سمتی که بخش کنترل اشياء و پاسپورت است حرکت کرد. مرد نيز با عصبانيت، سمت ديگری را در پيش گرفت و شتابان دور شد. و من نيز هاج و واج، چند دقيقه‌ای در آن نقطه ايستادم. زن مسنی که راهی ايران بود، رو به دخترش کرد و گفت: چيزی که برای شما تازگی دارد برای ما عادی است. روزی هزار رقم‌اش را در تهران می‌بينيم.
٢
فاصله فرودگاه تا شهر ما، بدون احتساب زمان ترافيک، دو ساعت است. تمام مدتی را که در راه بودم، ذهنم مشغول زير و بالا کردن حرف‌های آن مرد بود. بارها روی واکنش‌ها و رفتارهای مردان و زنانی که در جامعه با عنوان ديوانگان شناسايی و معرفی می‌شوند، دقت کردم. اگر چه در ظاهر ما با يک‌سری رفتارهای آشفته، کميک و بی سر و ته روبه‌رو هستيم ولی، آن کليت نامفهوم، برمبنای يکی‌ـ‌دو عنصر اصلی و کليديی که پيش از اين بخشی از واقعيت‌های زندگی آنان را رقم می‌زدند؛ شکل می‌گيرند. تلاش روانشناسان هم کشف همين عناصر است.
اما آن چيزی را که من در فرودگاه ديدم و آن‌گونه که ايرانيان با ادا و اشاره او را ديوانه معرفی می‌کردند، از نظر رفتاری، تفاوتی اساسی با ساير ديوانگان داشت. اين که مضمون تقاضايش در ظاهر کميک و بی‌معنی به‌نظر می‌رسيد به‌جای خود ولی، چارچوبه اصلی گفتارش بسيار منظم و هدف‌مند بودند. معمولاً تيپ‌هايی با مدارج تحصيلی بالا و شخصيت‌هايی که دارای استعدادهای عجيب و فوق‌العاده‌ای هستند، وقتی گرفتار اختلال‌های روحی می‌شوند؛ به‌همين صورت برخورد می‌کنند. دليل‌اش هم روشن است که آن‌ها پيش از بيماری، دارای نظم فکری بودند. در نتيجه فهم و درک حرف‌های اين گروه از انسان‌ها، منوط است به کشف نقاط تاريک موضوع، نه کشف تک عناصر. اما هر چه تلاش کردم و پروژکتور انداختم، نقطه تاريک سخنان او را پيدا نکردم.
سرِ ميز شام وقتی تمام داستان را برای همسرم تعريف کردم؛ او با تکرار چندبارۀ جمله زير واکنش نشان داد: خيلی عجيب است! چه خوب اين دو تا را به‌هم ارتباط داد؟ گفتم کدام دو تا؟ گفت: آب و احمدی‌نژاد را! ديشب در اخبار شبکه اوّل اعلام کردند که در آخرين آزمايش متوجه شدند آب اکثر شهرهای آلمان آلوده به اورانيوم هست. بعد هم با صدای بلند خنديد و گفت: اين کار هم نوعی خدمت است به غنی‌سازی اورانيم! و... اما من ديگر فقط يک صدا، صدايی که از درونم برمی‌خاست می‌شنيديم:
گر صدارت می‌کنند ديوانگان
ملت عاقل کجا داری نشان؟

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۷

حاجی چرتکه‌ای، اولين نامزد ـ۵

طراح اصلی ايده قتل‌عام‌ها

«امام کهولت سن داشتند که رهبر شدند و متأسفانه
خیلی زود و هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که سکته قلبی کردند و مشکلات جسمانی ایشان شدت پیدا کرد. همیشه بیش از حد ملاقات داشتند که گاهی پزشکان منع می‌کردند». مصاحبه به ياد ماندنی موسوی تبريزی با مجله «يادآور». (فرازهايی از آن سخنان را می‌توانيد در اينجا بخوانيد)
ساده‌ترين برداشتی که می‌توانيم از گفتار بالا ارائه دهيم «امام» به‌دليل ناتوانی در تشخيص مسائل پيچيده سياسی، تحت تأثير اطرافيان بود. خود موسوی در ارتباط با مضمون و کارکرد «کودتا» مثال مشخص و بسيار زيبايی می‌زند که چگونه خمينی بعد از شنيدن استدلال او، به «ری‌شهری» دستور می‌دهد که ديگر از واژه کودتا استفاده نکنند. مثال عمومی‌تر آن نيز که اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران در سی سال پيش شاهد و ناظر بودند، سخنرانی معروف «بهشتِ زهرا» است. در آن‌جا با تذکر زيرگوشی «مفتح»، امام تازه فهميدند که تفاوت ماهوی ميان دو مجلس «سنا» و «مؤسسان» وجود دارد.
البته روايت موسوی تبريزی روايت تازه‌ای نيست و پيش از او، مجيد انصاری و موسوی خوئينی‌ها در اين زمينه اشاره‌هايی داشتند و «عصرما» ارگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی نيز بخشی از آن سخنان را منتشر نمود. اما اين روايت تا آن‌جايی که مرتبط است به بحث ما يعنی ماجراهای مکّه، نکته‌ای را اضافه کنم که در خلال سال‌های ١٣٦٥ و ١٣٦٦ آقای خمينی گرفتار دو حمله نسبتاً شديد قلبی شده بود که پزشکان مخصوص او، به جز ملاقات‌های ويژه و مهم، مآبقی قرارها و ديد و بازديدها را تعطيل کرده بودند. شيخ کروبی يکی از آن افرادی بود که طی آن دو سال، چند ملاقات ويژه با امام داشت. از منظر عقل و منطق، ظاهراً اين قبيل ملاقات‌ها _‌آن‌هم برای نماينده امام‌_ امری‌ست بديهی و الزامی! اما بعد از ماجرای «لقمانيان»، موضوع کشتار و نقش کروبی در آن کشتار، دوباره و توسط گروهی از نمايندگان در درون مجلس طرح گرديد. يک سرِ نخ آن ماجرا، به همين ملاقات ويژه ختم می‌گردد. عريان‌ترين پاسخی را که کروبی در اين زمينه به دانشجويان دانشگاه بوعلی همدان می‌دهد، به شرح زير است:
«دوران شعبده بازى براى همه ما تمام شد، بايد حرف بزنيم و پاسخ بگوييم… من سال ۶۴ نماينده امام بودم و در آن زمان مطابق با دستور امام در مدينه و مكه مراسم هماهنگ برائت [از مشرکين را] برگزار مى‌كرديم و در سال دوم متوجه شديم يكى از هواپيماهاى حجاج با ۱۱۰ نفر مسافر بازداشت شده‌اند، بعد از پيگيرى اين مطلب فهميديم، نهادى در ايران با كاروان هماهنگى كرده و در ساك‌هاى حاجيان مواد منفجره جايگزين [جاسازی] كرده‌اند. ماموران عربستان پس از دستگيرى آنان همگى را به زندان فرستاده و به من گفتند شما نماينده مردم و سرپرست حاجيان ايرانى هستيد، اين عده كار خلاف انجام داده‌اند و شما به وظيفه خود برسيد و اين را به عهده ما بگذاريد... [سپس اشاره میکند] که سال بعد از آن ... اعراب اين‌گونه برخورد كردند و عده‌ای را به شهادت رساندند». (روزنامه شرق، ١٠ خرداد ١٣٨٤)
آيا واقعيت ماجرا همين داستانی است که کروبی تعريف می‌کند؟ فرض می‌کنيم برادران اطلاعاتی‌ـ‌امنيتی مطابق ادبياتی که در ايران مرسوم است، خودسرانه دست به چنين کاری ميزنند؛ ولی بعد از آفتابی شدن ماجرا و در دفاع از حيثيت يک‌صد و ده تن از حجاج بی‌خبر از همه‌جا که ناروا دستگير شدند، چرا شيخ از مقام خود استعفاء نداد؟ چرا اعتراض نکرد؟ چرا همان سياست را به‌گونه‌ای ديگر در سال بعد دنبال کرد و موجب مرگ بيش از پانصد تن گرديد؟ من تعمداً موضوع دخالت مسلحانه و توطئه‌گرانه در درون خاک کشور ديگر را عمده نکردم که می‌دانم طرح اين قبيل مسائل، خارج از ظرفيت شيخ اصلاحات است. پاسخ کروبی بيش‌تر ابهام‌انگيز است تا توضيح شفاف ماجرا! اگر ماجرای کشتار مکه بعد از گذشت ده‌ـ‌دوازده سال دوباره در درون مجلس ششم طرح می‌گردد، آيا بدين معنا نيست که بعضی از نمايندگان اصلاح‌طلب زير رهبری شيخ پيشاپيش برنامه‌هايی را تنظيم کرده بودند و هرکدام مأموريت داشتند در زمانی که شيخ مشغول سخنرانی است، وظايفی را پيش ببرند؟ مثلاً محسن ميردامادی _‌رئيس کميسيون امنيت مجلس ششم‌_ قرار بود همراه با گروهی ميکروفن‌های «مسجد‌الحرام» را تصاحب کند و از پشت بلندگو شعارهای «مرگ بر آمريکا» و غيره پخش کند. حالا آن‌ها می‌بينند که از يک‌طرف دهان‌شان بسته است و ترس دارند تا حقيقت ماجرا را برای مردم توضيح دهند اما از طرف ديگر، می‌بينند که کروبی هنرمندانه همه‌ی کاس‌و‌کوزه‌ها را دارد برسر آن‌ها می‌شکند. واقعاً اصل ماجرا چه بود؟
بعد از کشف وسايل و مواد منفجره در چمدان‌های حجاج ايرانی، دولت عربستان سعودی جدا از اعتراض رسمی به دولت ايران مبنی بر دخالت مسلحانه در درون خاک کشور خود، به‌اطلاع آقای کروبی می‌رساند که دولت ميزبان ناجارست دامنه‌ی محدوديت‌ها را عليه زائران ايرانی تنگ‌تر کند. يکی از اين محدوديت‌ها لغو قرارداد اماکنی بود که در بيست سال گذشته، در اختيار حجاج ايرانی قرار داشت. تعدادی از خانه‌های به اصطلاح سوق‌الجهشی که در مراکز حساس شهر مکه قرار داشتند و بعد از انقلاب، مرکز اسکان برادران سهميه‌ای بودند که به‌نام زائران ايرانی، برای اجرای مأموريتی خاص، همراه با ديگر زائران به حج می‌رفتند. شيخ اصلاحات، اين گزارش را همراه با طرح ايده و تصميمی تازه باطلاع امام می‌رساند و می‌گويد عقب‌نشينی در اين زمينه، يعنی پذيرش شکست. در نتيجه با تدارکی وسيع‌تر و زير نظر شيخ، به استقبال حج سال آينده [سال ١٣٦٦] می‌روند. بخشی از اين تدارک، تشويق و تحريک دولت ترکيه بود تا آن امکان از دست‌داده را اجاره کند و به دو برابر قيمت در اختيار سازمان حج ايران بگذارد. از آن‌جايی که دولت ترکيه از قبلِ انقلاب ايران صاحب يک‌سری ثروت‌های بادآورده شده بود و همين‌طور می‌دانست که آن زمان بر سر کوچک‌ترين و فرعی‌ترين موضوع، دو دولت ايران و عراق عليه يک‌ديگر رقابت خواهند کرد؛ تمام داستان و تقاضای ايران را به‌اطلاع دولت عراق می‌رساند. دولت عراق با پيشنهاد چهار برابر قيمت اجاره، توسط ترکيه آن امکان را در اختيار گرفت ولی هم‌زمان، مدارک آن را برای دولت عربستان فرستاد و آن‌ها را از برنامه‌ای که دولت ايران در حال تدارک است مطلع نمود. دولت عربستان نيز با نشان دادن چراغ سبز، دست عراقی‌ها را بعنوان نيروهای ضد حمله، باز می‌گذارد. به دستور صدام، تيپی از گاردهای ورزيده ارتش برای رفتن به حج آماده می‌شوند. از مسعود رجوی کمک می‌گيرند تا تعدادی از مجاهدين خلق را، آن‌هايی که در منطقه و شهر خود شناخت دقيقی از پاسداران و نيروهای خط امامی‌ها دارند دست‌چين کند و همراه با نيروهای ارتشی راهی عربستان گردند. در همان چند روز اوّل، تعداد زيادی از نيروهای ايرانی مورد شناسايی قرار گرفتند. روز راهپيمايی، وقتی صف راه‌پيمايان ايرانی به نزديک همان خانه‌ها [که در اجاره عراقی بود] رسيدند، ناگهان در خانه‌ها باز شد و حجاج ايرانيان در برابر تهاجم غافل‌گيرکننده حاجی‌های عرب قرار گرفتند. پشتِ سر نيروهای مهاجم عراق، نيروهای شناسايی وارد عمليات شدند و تعدادی از ايرانيان نشانه شده را اعم از مجروح يا سالم، دست‌گير کردند و به داخل همان خانه‌ها بردند. بعد هم دست‌گيرشدگان سر از عراق درآوردند. دولت عربستان هم اين ماجرا را به عنوان درگيری‌های دو گروه مختلف از زائران سنی و شيعه توجيه کرد.
تحليل آقای کروبی از اين ماجرا چه بود؟ خيانت سازمان مجاهدين باعث شکست ما شد! چگونه بايد اين شکست را جبران کرد؟ پاسخ کشتار، کشتار است! به تلافی اين عمل خيانت‌آميز، مجاهدينی را که در گروگان ما هستند، اعدام کنيم. يعنی کليد کشتار زندانيان سياسی در همان سال ١٣٦٦ و بعد از کشتار مکّه، توسط شخصيت تصميم‌ساز ما زده شد. عمليات «مرصاد» و تهاجم مجاهدين، نوعی توجيه و لاپوشانی ماجراست. مدارک مستندی هم در اين زمينه وجود دارند که نشان می‌دهند از همان سال ١٣٦٦ در جهت شناسايی و ليست‌برداری از مجاهدين «سرِ موضع» اقدام نمودند. حالا کروبی چگونه پاسخی به اين قبيل مسائلی که تازه در درون جامعه طرح گرديد خواهد داد، منتظر می‌مانيم تا بخش دوم «داستان شيخ و سيد» نوشته شود. ولی بعنوان ختم کلام اضافه کنم اين «يادآور»ی‌هايی که تازه شکل گرفته‌اند و آن‌هايی هم که به ياد می‌آورند افرادی مانند محتشمی‌، کروبی، ری‌شهری، احمد خمينی و رفسنجانی ضرب‌های سنگين و جبران‌ناپذيری بر پيکر جامعه و مردم وارد ساخته‌اند، نه وابسته به نيروهای ضد انقلاب مقيم خارج از کشور هستند و نه وابسته به نيروهای چپ اصلاح‌طلبان! آنان شخصيت‌های کليدی انقلاب و وابسته به جناح راست‌اند که از روی درد و بعد از چهارسال تجربه و درس‌آموزی از دورۀ رياست جمهوری احمدی‌نژاد و شرکاء، زبان باز کرده‌اند تا گوشه‌ای از حقيقت را علنی سازند.

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۷

حاجی چرتکه‌ای، اولين نامزد ـ۴

منازعه فرمان ـ قانون
اصل يک خبر را که می‌گويد تعدادی از نويسندگان و خبرنگاران جوان در قبال دريافت دست‌مزدهای ويژه از محمدرضا پهلوی آخرين شاه ايران، در دفاع از سياست‌ها و عمل‌کردهای او مطالبی را در رسانه‌ها منتشر می‌ساختند؛ اگرچه نمی‌شود انکار کرد اما _‌و به احتمال زياد‌_ فکر می‌کنم افرادی مانند کروبی، خبر را تا حدودی ناقص و غلط شنيده‌اند! هيچ‌يک از آن نويسندگان ايرانی نبودند. مخاطبين واقعی آن مقاله‌ها و تحليل‌ها نيز شخصيت‌های مختلف سياسی جهان بودند و هدف از اين تبليغ، به‌نوعی ارتقاء و استحکام جايگاه شخص شاه و موقعيت ايران، در عرصه بين‌المللی بود.
اين قبيل وارونه‌نگری امروز خود را در نوشته‌ای سراپا تبليغی به نام «داستان شيخ و سيد» کاملاً نشان می‌دهد که چگونه يکی از خبرنگاران جوان، جانب‌دارانه به دفاع از شيخ اصلاحات برخاست. اگر چه نويسنده به قوانين جنگ زرگری درون جناحی که می‌گويد نامحرمان «غيرخودی» به‌هيچ‌وجه حق ندارند در بارۀ علت اصلی اختلاف‌ها واقف گردند، تا به آخر وفادار ماند ولی، با اشاره به دو موضوع آشکار و پنهان، يعنی در ارتباط با ماجرای لقمانيان و عقده موسوی خوئينی‌ها، دُم به تله داد و ناخواسته رازهايی را افشاء کرد. نوشته حاضر هم سعی می‌کند همين دو موضوع را در دو شماره مختلف دنبال کند و سرانجام به همان نتيجه‌ای برسد که نويسنده «داستان شيخ و سيد» رسيد: «کروبی تصميم‌ساز بود نه تصميم‌گير»! البته با تفاوتی ظريف‌تر. يعنی کسی که ايده و تصميم قتل‌عام‌های سياسی را آماده و پرورده ساخت، از منظر حقوقی، همان‌ اندازه مجرم شناخته می‌شود که آن ديگری تصميم‌گير است و فرمان صادر می‌کند!
در همه‌ی کشورهای جهان و در مبارزات انتخاباتی، مردم به شعارها و برنامه‌های نامزدها اهميت می‌دهند نه به گفت‌وگوها و توافق‌های پشتِ پرده. شعار اصلی محمد خاتمی چه بود؟ احترام و اجرای بی‌چون و چرای قانون، و دعوت عمومی از مردم در تحقق اين امر مهم. آيا کروبی خواهان حاکميت و اجرای قانون در جامعه بود؟ مدافع سرسخت کروبی در مقاله بالا می‌پذيرد که او تابع فرهنگ قبيله‌ای است. يعنی قانون را دور می‌زند. البته اين حرف امروز و ديروز نيست! براساس چنين شناخت و تعريفی بود که گروهی از جوانان اصلاح‌طلب طرح می‌کردند اگر کروبی به‌عنوان شيخ اصلاحات واقعاً پشتيبان رئيس جمهور خاتمی است، نمی‌بايست خود را برای مجلس ششم نامزد می‌کرد. از طرف ديگر، کسی که پشتيبان شعار مشارکت ملی است [يعنی يکی از شعارهای مهم خاتمی]، دست‌کم به انتخاب مردم احترام می‌گذارد. مردم در انتخاب خاتمی و همين‌طور مطابق آمار جدول زير در انتخابات شوراهای شهر، به درستی نشان دادند که صلاحيت چه کسانی را بيش‌تر می‌پذيرند.


در پس انتخابات بالا انگيزه‌های مختلفی نهفته است که مهم‌ترين آن ايجاد فرصتی تازه برای افرادی که در سال‌های اوّل انقلاب هنوز جوان بودند و مجری سياست‌های امثال کروبی. انتخاب و تشخيص مردم کم‌و‌بيش تأثيرات خاص خود را برجای گذاشت. در واقع آن انتخاب تکانه‌ای بود که بخشی از مشارکتی‌ها را به‌خود آورد و آنان در وفاداری به چنين انتخابی، تصميم گرفتند که ليستی از نام شخصيت‌های مسئوليت‌پذير و پای‌بند به قانون را در دورۀ ششمين انتخابات مجلس ارائه دهند. همين‌که کروبی به‌کمک يک‌سری اهرم‌های فشار حضور خود را بر آنان تحميل می‌کند بدين معناست که او به‌فکر اجرای برنامه‌های ديگری‌ست. وانگهی، وقتی حضور و مشارکت چشم‌گير مردم سبب شد تا تيغه‌ی استصوابی شورای نگهبان خاصيت و برّايی خود را از دست داده و متعاقب آن، ولی فقيه گامی پس بگذارد؛ در چنين شرايطی چه کسی به‌تر از کروبی می‌توانست خلاء ناشی از پس‌روی حاکميت را جبران کند؟ از اين لحظه کروبی، نه پشتيبان خاتمی، بل‌که شرايط را به‌گونه‌ای می‌بيند که يک گام او را به هدف‌هايش نزديک‌تر می‌کند و می‌تواند بعد چند سال فاصله و دوری، يکی از معتمدترين و نزديک‌ترين عنصر به ولی فقيه و برگزيده او در مجلس ششم باشد. همين‌جا اضافه کنم که چگونه فهم دو قضيه که ظاهراً پيچيده به‌نظر می‌رسيدند، برای اصلاح‌طلبان و حتا برای تعدادی از اعضای مجمع روحانيون از جمله خاتمی، آسان گرديد: نخست، به چه دليل و چگونه در بخشی از مناطق خاص تهران، صندوق‌های آراء را باطل کردند تا نام کروبی بالا کشيده شود؛ دوم، کدام ضرورت سبب شد تا ولی فقيه در برخورد با گروهی از نمايندگان مجلس ششم، قالب «خودی» را تنگ‌تر کرده و تعبير تازه‌ای از آن ارائه دهد و بگويد: «منظور از اين تعبير [غيرخودی‌ها] عموم مردم نيستند بل‌که مخاطب [واقعی] آن فعالان و تأثيرگذاران در عرصه سياسی کشور هستند»؟! (١)
حال برمی‌گرديم به ماجرای دستگيری لقمانيان و موضوع بی‌سابقه لغو مصونيت سياسی نماينده مجلس، که نويسنده تبليغ‌نامه بالا خلاصی لقمانيان را از زندان جزئی از کارنامه‌ی درخشان کروبی (؟!) در دفاع از اصلاحات جلوه می‌دهد. اصل ماجرا چه بود؟ با چراغ سبز ولی فقيه، قوه قضايی نماينده‌ای را به‌جرم سخنان پيش از دستور که مضمون آن‌را مخالف مصالح نظام تشخيص می‌دهد، دست‌گير می‌کند. شورای نگهبان نيز در توجيه اين بدعت بی‌سابقه، با ارسال نامه‌ای تهديدآميز به مجلس می‌گويد: «قانون مصونيت نمايندگان مجلس شورای اسلامی وجود ندارد». (٢) از اين لحظه و در دفاع از قانون، صف‌بندی تازه‌ای در درون مجلس شکل می‌گيرد و جنگ سه نهاد آغاز می‌گردد. گروهی از نمايندگان مستقل درون مجلس در پشت تريبون قرار می‌گيرند و تابعيت ايرانی شاهرودی را به زير علامت سئوال می‌کشند. در واقع آن‌ها می‌خواستند از اين‌طريق به موکلان و برگزيدگان خود اثبات کنند که رهبری کوچک‌ترين توجه‌ای به منافع ملی ندارد. اين مقدمات نشان می‌دهند که کروبی آگاهانه [و شايد هم با تشويق رهبری] اعتراض نمود. چرا که واکنش نمايندگان حتا راست‌ترين جناح را هم غافل‌گير کرده بود. با اين وجود و پرهيز از هر نوع پيش‌داوری، بايد اثبات کرد که آيا اعتراض کروبی عليه فرمان رهبری بود يا عليه آن تعداد از نمايندگانی که می‌خواستند به مرزهای ممنوعه و خط قرمز نزديک گردند؟
در اين ماجرا، از ميان سه نهاد درگير، درباره دستگاه قضايی، اصلاح طلبان بيشترين اطلاعات و اسناد را منتشر ساختند که چگونه اين نهاد با اهداف سياسی و بمنظور تأمين منافع گروهی خاص، دادگاه‌های فرمايشی را به‌راه انداخت. تجربه‌های دورۀ اوّل رياست جمهوری خاتمی هم به روشنی گواهی می‌دهند که هرکجا نهاد قضايی با موانع جدی روبه‌رو می‌گرديد، رهبری نظام در حمايت از آن پا پيش می‌گذاشت و وارده ميدان می‌شد. در نتيجه کارنامه آن دو نهاد نسبت به رعايت و احترام به قانون پيشاپيش مشخص بودند، تنها می‌ماند قوه مقننه که در آن لحظه‌ی تاريخی معين، با حضور رئيس مجلسی که مدعی اصلاح و نوانديشی بود، چه تغييری در طبع فراقانونی دستگاه ولايت پديد خواهد آورد.
تعدادی از اصلاح‌طلبان مستقل، اما معتقد و پايبند به جمهوری، آن لحظه تاريخی را بخوبی دريافتند که فرمان سلب مصونيت پارلمانی نمايندگان، معنايی جز اين نخواهد داشت که قصد دارند جمهوری را به زير سلطه ولايت بکشند و اين موجوديت ناچيز را هم به زايده‌ای فاقد محتوا تبديل کنند. اگر نمايندگان در طرح مطالبات آزاد نباشند، حضور و شرکت مردم در انتخابات نيز منتفی ميگردد. از اين نظر جبهه اصلاح‌طلبان درون مجلس بر دو راهی انتخاب منافع ملت يا ولايت، مجبور به اتخاذ تصميمی استراتژيک بودند:
١ـ نهاد ولايت را مجبور به سازگاری با منافع عمومی سازند؛
٢ ـ بخاطر حفظ موقعيت و منافع آتی، مجدداً ذوب ولايت شوند.
اما سورپريز اعتراض کروبی، همه را غافل‌گير کرد و به دام انداخت. کروبی و تعدادی از اعضای فراکسيون مجمع روحانيون مبارز، بخوبی آگاه بودند که با اين تاکتيک هم نشان خود را می‌کوبند و هم ساير اصلاح‌طلبان درون مجلس را گروهی به متابعت واميدارند. رئيس مجلس از وضعيت روحی تعدادی از نمايندگان که هنوز در جست‌وجوی راه سوم و دست‌يابی به مواردی که بتوانند تاحدودی برخوردهای خشونت‌آميز را در آينده کاهش دهند، بهره گرفت. مسلماً کروبی پيش‌بينی‌های لازم را از قبل کرده بود که اگر گروهی تحت تأثير احساسات با او همراه گردند، با همان سرعتی که وارد ميدان اعتراض ميشوند، با همان سرعت نيز به ميدان متابعت و تسليم باز خواهند گشت. کافيست به جدول زير نگاه کنيم تا نتايج اعمال کروبی را دريابيم:

در اين سيکل، نهاد ولايت هم‌چنان به صدور فرمان [دستگيری يا عفو] غيرقانونی مبادرت نمودند. دستگاه قضايی مأمور، عامل اجرا و ابزاريست در دست ولايت. تنها اميد مردم قوه مقننه بود که مجلس، با ارسال نامه‌ای تشکر‌آميز به درگاه ولايت و تأييد اعمال غيرقانونی ولی فقيه، طوق بندگی را بگردن آويختند و عدم صلاحيت خود را به ثبت رساندند. بايد گفت که شيخ اصلاحات شما در دفاع از قانون، واقعاً شاهکار کرد!
پانوشت:
١ـ حيات نو، شنبه ١٩ آذر ١٣٧٩
٢ـ حيات نو، شنبه ٢٦ آذر ١٣٧٩

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۷

حاجی چرتکه‌ای، اولين نامزد ـ٣

باج‌دهی يا انتخاب تحميلی
هدف از مراجعه و نقب‌زدن به گذشته، يعنی «پس‌انديشی» و تعمق در بارۀ رويدادهای مبهم. مادامی‌که يک‌سری از رويدادهای مهم و تأثيرگذار به‌طور همه جانبه شفاف و قابل تصرف نگردند، طول زمان حال و نابسامانی حاکم بر زندگی کنونی ما طويل‌تر، و ورود به جهان آينده اگر نگويم غيرممکن، دست‌کم با دشواری‌هايی روبه‌رو است. البته ناگفته نماند که «ما برحسب نحوۀ ارتباط‌مان با يک رويداد می‌توانيم آن‌را «گذشته» يا «آينده» بخوانيم. يک نحوۀ ارتباط ما با يک امر صرفاً امکان مطلع شدن از آن امر است و در اين صورت آن امر «گذشته» است. نحوه‌ی ديگر ارتباط ما با يک امر امکان تصرف در آن امر است و در اين صورت آن امر «آينده» است».(1)
اعلام نامزدی کروبی تقريبا همين معنا را می‌رساند که مردم نسبت به يک‌سری از رويدادهای تأثيرگذار گذشته، فاقد يک ديد روشن و دقيق هستند. آن هم در ارتباط با نامزدی که شايعه دست‌داشتن در کشتارها، يکی از اتهام‌هايی است که در بارۀ او طرح می‌کنند. اين‌که آن شايعه‌ها و اتهام‌ها تا چه اندازه مبتنی بر واقعيت هستند، نوشته حاضر می‌کوشد با بررسی ريشۀ اختلاف‌ها و عواملی که موجب بروز و رواج آن‌ها در درون جامعه گرديد، با استناد به مدارک منتشر شده، حقيقت ماجرا را تاحدودی آشکار سازد. روی همين اصل نخست برمی‌گرديم به پرسش کليدی بخش پيشين نوشته که: آيا می‌شود ميان سخنان ولی فقيه در حمايت از رئيس جمهور با اعلام نامزدی پيش‌هنگام کروبی پُلی زد و ارتباطی برقرار کرد؟ يعنی کُنش کروبی را به‌نوعی تداوم و تحقق عملی سياست رهبری ارزيابی نمود؟
بعد از اعلام نامزدی، سخن‌گوی «حزب اعتماد ملی» در پاسخ به پرسش خبرنگاری که می‌پرسد: «آيا به نظر شما زمان فعلی برای طرح مسأله کانديداتوری آقای کروبی مناسب بود؟»، می‌گويد: «ما به هر حال حزب هستيم. حزب يعنی برنامه دارد، می‌داند چه زمانی بايد کانديدای خود را معرفی کند. ...[از جهتی ديگر] آقای کروبی يک شخصيت فراحزبی هم هستند، بايد با بعضی مقامات در نظام جلساتی داشته باشند و با آن‌ها مشورت کنند و نظرات آن‌ها را بگيرند». به زبانی ساده‌تر، بدون چراغ سبز رهبری، کروبی دست به چنين کاری نمی‌زد. البته اين مشورت و تشويق دلايل مختلفی دارد که يک دليل آن می‌تواند موضوع روانشناسی عمومی باشد.
از منظر روانشناسی عمومی، ارجحيت‌دادن نامزد معمم بر نامزد مکلا، نوعی پس‌روی در شرايط کنونی محسوب می‌شود. اثبات اين موضوع دشوار نيست که مردم در انتخابات آينده، به‌رغم وجود نارضايتی‌های بسيار از سياست‌های احمدی‌نژاد، او را نسبت به کروبی، رفسنجانی و بخصوص نسبت به خاتمی ترجيح خواهند داد. چنين روحيه‌ای از فردای انقلاب، در ميان مردم قابل لمس و شناسايی بود. مخالفت آقای خمينی با نامزدی دکتر بهشتی در اولين دورۀ انتخابات رياست جمهوری نيز، از همين منظر قابل بررسی است. اما چه دليلی داشت که مردم در سال شصت آقای خامنه‌ای را به‌عنوان رئيس جمهور برگزيدند؛ پاسخ آن مستلزم تحليل و توضيح چند عامل است: نخست، حاکم بودن فضای استثنايی و احساسی ناشی از ترورها و بمب‌گذاری‌ها بر شرايط انتخابات؛ دوم، عدم وجود يک رقيب قدر؛ سوم، بی در و پيکر بودن حوزه‌های انتخابات و يک‌طرفه بودن شمارش آراء.
در هر حال شخص کروبی بارها و به‌مناسبت‌های مختلف در ملاءعام توضيح داد که او تابع فرمان رهبری است نه تابع قانون. به‌همين دليل بعد از انتخاب دائمی او در رأس مجلس و بزرگ‌نمايی رسانه‌ها که «شيخ اصلاحات» بر کرسی رياست مجلس قرار گرفت؛ اعتراض نيروهای آگاه در محافل دانشگاهی، هنری و ... و حتا در جمع‌های مختلف سياسی نسبت به چنين انتخابی، جنبه علنی به خود گرفت. پاسخ کليشه‌ای و از پيش تعيين شده ولی مبهم اصلاح‌طلبان هم روشن بود: چنين انتخابی به ما تحميل گرديد؟! اين جمله را چگونه می‌توانيم فهم و تحليل کنيم؟ به‌زعم من با کمی توجه و دقت در جدول آمار زير، مقولۀ تحميل تاحدودی آسان فهم خواهد شد:

جدول بالا را آقای تاج‌زاده مسئول انتخابات، با انگيزه اهميت انتخابات مجلس ششم و مقايسه آن با مجلس پيشين منتشر ساخت. انتشار همين آمار در به‌ترين حالت ذهنيت ساده‌نگر اصلاخ‌طلبان را به روشنی نشان می‌دهد. آن‌ها به‌جای اين‌که به کيفيت آماری و کيفيت انتخاب مردم توجه داشته باشند و کارنامه واقعی انتخاب مردم را در برابرشان بگيرند؛ روی کميّت «من‌درآوردی» انگشت گذاشتند و با اين عمل، ذهنيت انتخاب‌کنندگان را گرفتار اغتشاش و پاره‌ای ترديدها نمودند. چگونه؟ لطفاً برای لحظه‌ای روی ستون متوسط آرای هر يک از نمايندگان در جدول بالا مکث کنيد. اين ستون، آرای واقعی کروبی را که تقريباً يک‌دهم متوسط آراءست، برابر با رأی نفر اوّل منتخب تهران محمدرضا خاتمی (که آرای ريخته شده به نام او، تقريباً يک‌چهارم آرای متوسط است) می‌گيرد. نام او که در رديف بيست‌و‌سوم ليست منتخبان تهران ثبت گرديده است و ظاهراً بايد خارج از متوسط نام‌های نوشته شده در تعرفه (به‌طور متوسط هيجده نفر هست) قرار داشته باشد، تا سطح هيجده نفر اول انتخاب کنندگان بالا کشيده شد. حتا در مقايسه با نام‌های هادی خامنه‌ای و مجيد انصاری که در رديف‌های چهارم و پنجم ليست منتخبان تهران قرار گرفته‌اند، به‌جرأت می‌شود چنين استنباط کرد که آخرين نام نوشته شده در برگه تعرفه طرف‌داران ليست انتخاباتی مجمع روحانيون مبارز، نام کروبی بود. اما آيا افکار عمومی باديدن جدول بالا می‌تواند اين قبيل مسائل را از هم‌ديگر تفکيک و تحليل کند؟ تاج‌زاده هر انگيزه‌ای که داشت به‌جای خودش ولی با انتشار جدول آمار بالا، برای کروبی اعتبار خريد.
من علت اين پديده را بمعنای نوعی باج دهی به کروبی می‌فهمم. شکی نيست که تعدادی از اصلاح‌طلبان درون مجلس، دارای يک‌سری نقاط ضعف مشخصی بودند. اما درد اينجاست که محافظه‌کاران دقيقاً روی همان نقطه‌ضعف‌هايی انگشت گذاشتند که قشر آگاه جامعه دانسته و بخاطر تغيير شرايط کنونی و ورود به فضايی نسبتاً باز، مدنی و چند صدايی، کم‌و‌بيش، آن‌ها را ناديده گرفته بودند. فکر می‌کنم با اين توضيح هم معنای تحميل تا حدودی روشن شده باشد و هم هياهوی آماری آن‌ها. واقعاً اگر معنا و کيفيت آمارها و پشتوانه‌ی عمومی انتخاب‌کنندگان برای آنان قابل طرح و ارزش بود، آيا زير بار چنين تحميلی می‌رفتند؟

پانوشت:
1 ـ در اين زمينه مراجعه کنيد به: آرامش دوستدار؛ ملاحظات فلسفی در دين و علم؛ ص‌ص 84 ـ 82

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۷

حاجی چرتکه‌ای، اولين نامزد ـ٢

اعتراض‌های مبهم
وقتی سيستم حقوقی انتخابات بر مبنای معرفی و نامزدی داوطلبانه شخص حقيقی _‌نه حقوقی و حزبی‌_ تنظيم گرديد و شکل گرفت، نقد و شماتت افرادی که چنين تمايلی دارند و خود را نامزد می‌کنند، به لحاظ حقوقی و حتا براساس عرف حاکم برجامعه، بی‌معنی و نادرست است. البته مخالفان هدف و منظور ديگری دارند و می‌خواهند غيرمستقيم و بدين طريق، به سوابق پيشين و تک‌روی‌هايی که کروبی داشت، اشاره کنند. اين‌که آنان چه قصد و منظوری دارند به‌جای خود ولی، معنای اصلی و حقوقی تک‌روی‌ها، زير پا نهادن قول و قرارها است. آيا در اين مورد مشخص قبلاً قول و قرارهايی تنظيم گرديد که اکنون مدعی تک‌روی کروبی هستند؟ تا اين لحظه هيچ‌يک از گروه‌های اصلاح‌طلب، سند معتبر و مستندی در اين زمينه ارائه نداده‌اند. اگر تا همين لحظه نه وعده‌ای وجود داشت و نه قولی و توافقی، پس اين همه هياهوی غيرحقوقی و غيرمنطقی برای چيست؟
اگر بخواهيم ريشه اختلاف را بطور دقيق بررسيم، اختلاف ميان حزب‌های مختلف اصلاح‌طلب، از همان اولين روز گشايش مجلس ششم و در انتخاب هيئت رئيسه موقت مجلس مشخص شد. به جدول زير توجه کنيد که چگونه سازمان مجاهدين و مشارکت _‌البته به حق‌_ کروبی را شايسته نشستن بر کرسی رياست مجلس نمی‌ديدند. در واقع اگر آرای محافظه‌کاران و منفردان به نفع کروبی به صندوق ريخته نمی‌شد؛ شايد سرنوشت مجلس ششم به‌گونه‌ای ديگر رقم می‌خورد.


اما آن‌ها در ملاءعام، هرگز علت و دليل چنين اختلافی را توضيح ندادند. دبيرکل مشارکت در توضيح عمل‌کرد نمايندگان وابسته به حزب مشارکت گفته بود: «مجيد انصاری بدون هماهنگی کانديدا شد». در حالی که جدول بالا بطور دقيق نشان می‌دهد که موضوع فراتر از اين حرف‌هاست و دو فراکسيون وابسته به مجاهدين و مشارکت، جدا از مجيد انصاری، به کروبی هم رأی ندادند. حسين انواری ديگر نماينده اصلاح‌طلب مجلس ششم گامی فراتر می‌گذارد و علت اختلاف را چنين می‌گويد: «مجمع روحانيون قولی را که داده بود زيرپا نهاد».
اگر بخواهيم براساس اسناد و جدول آرای بالا قضاوت کنيم، تا لحظه انتخاب هيئت رئيسه موقت، دليل خاص و معتبری در اثبات کارشکنی‌ها يا زير قول‌زدن‌های مجمع روحانيون وجود ندارد. برعکس، ستون آرای فراکسيون مجمع روحانيون در جدول بالا به‌خوبی نشان می‌دهند که نه تنها درصد شکننده‌گی آرای آن‌ها بشدت بالا بود، بل‌که سمت اصلی آراء در جهت تقويت نمايندگان اصلاح‌طلب _‌از جمله مشارکتی‌ها‌_ است. با اين وجود برخورد تند و تيز مشارکتی‌ها سبب شد که فراکسيون مجمع روحانيون در حمايت از کروبی، در انتخاب نائب رئيس دائمی مجلس مطابق جدول زير واکنش نشان دهد.


توضيح: آرای صحيح منفردان به محمدرضا خاتمی عدد سی هست که اشتباهاً بيست نوشته شد.

مقايسه آماری دو جدول بالا به آسانی اثبات می‌کنند که اختلاف اصلی ميان کروبی [نه مجمع روحانيون] با تعدادی از اعضای جبهه مشارکت است. ظاهراً و بنا به اخباری که بعدها نقل گرديد، کروبی عامل تشويق و تحريک نامزدی مجيد انصاری در انتخابات هيئت رئيسه موقت بود. اين‌که کروبی چه نفعی در اين کار داشت، مخالفان پوشيده‌گوی او هنوز سند معتبر و قابل استنادی ارائه نداده‌اند. با وجود براين، اگر بار ديگر به جدول بالا و به ستون آرای محافظه کاران مراجعه کنيد، تحريک و تشويق مجيد انصاری برای نامزدی [که حرکتی بود غيرمنتظره و بدون اطلاع ديگران]، دست‌کم آزمايش مهمی بود تا به ولی فقيه ثابت کند که در شرايط حساس، آرای فراکسيون محافظه‌کاران، آرای تعيين کننده‌ای است. آيا اعلام نامزدی پيش‌هنگام کروبی در شرايط کنونی، آن‌هم بعد از گذشت دو روز از سخنرانی ولی فقيه در حمايت همه جانب از احمدی‌نژاد، همان معنا و همان شيوه برخورد را در اذهان تداعی نخواهد کرد؟

سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۷

حاجی چرتکه‌ای، اولين نامزد ـ ۱


مقدمه
گويا در درون بعضی از محافل نزديک به اصلاح‌طلبان، هر زمان می‌خواهند به‌طور پوشيده نامی از آشيخ کروبی ببرند، از اصطلاح «حاجی چرتکه‌ای» استفاده می‌کنند. چند روز پيش هم يکی از اعضای «مجمع روحانيون» که معلوم بود شديداً از نامزدی شيخ دل‌خور و عصبانی است، با گفتن جملۀ زير شنوندگانش را به‌طرز شگفت‌آوری غافل‌گير نمود: «... اين بچه‌ها حق دارند می‌گويند حاجی چرتکه‌ای!».
اين‌که بازی زبانی و سياسی برادران تا چه اندازه برهم منطبق است و در معرفی و شناسايی يک‌ديگر از کدام فرهنگ و سنت بهره می‌گيرند، و يا تا چه سطح و ميزانی وجود چنين پديده‌هايی می‌تواند اثبات‌گر «امتکم امة واحده» باشند؛ ارتباطی به موضوع نوشته حاضر ندارد. غرض از اين مقدمه و عنوان نيز، به‌نوعی تقابل با کج‌فهمی‌ها است نه رايج‌ساختن آن اصطلاح.
يکی از جوانان حاضر در آن جمع، اصطلاح چرتکه‌ای را که به معنای کلاهبرداری‌ست، اشتباهاً محاسبه‌گر معنی ‌کرد. بعد هم نتيجه گرفت: «اين‌طوری که کروبی اصلاح‌طلبان و خاتمی را با انگشت کوچکش می‌چرخاند، معلومه اهل محاسبه است و حساب همه‌ی کارها را دارد».
قضاوت دوست جوان ما انگيزه‌ای شد تا گريزی _‌حداقل در اين مورد مشخص‌_ به گذشته بزنم. اگرچه يادآوری گذشته ممکن است کارکردهای متفاوتی [هم مثبت و هم منفی] داشته باشند، ولی از آن‌سوی نيز، واقعيت تلخ ديگری نشان می‌دهند که به علت عدم وجود فرهنگ سياسی مقاومت و مخالفت، گذشته‌های تاريخی را دارند يکی‌يکی به شيوه دل‌خواه رنگ‌آميزی و روتوش می‌کنند. در هر حال، پيش از ورود به ريشه‌های اختلاف و علت مخالفت اصلاح‌طلبان با نامزدی کروبی، نخست توجه و دقت دوستان جوان را به داستان زير، که تا حدودی ترجمان آن فرهنگ بازاری است، جلب می‌کنم:
چرتکه‌ی حاج محمود روغن فروش در شهر ما، زبان‌زد خاص و عام بود. انگشتان ماهرش، آن‌چنان هنرمندانه و سريع مُهره‌های چرتکه را بالا و پائين می‌بُرند و به‌صدا در می‌آوردند که چشم و دل بيننده را، يک‌جا و به آنی می‌ربود. او يکی از عمده خريداران محصولات دامی بود. اکثر گالش‌ها [=مردم کوه‌نشين] به‌رغم اطلاع و تجربه‌های مکرر، هم‌چنان مثل گذشته، محصولات (کره، پنير و عسل) خود را به او می‌فروختند. روزی زن و مرد گالشی برای فروش دو «خيک» کوچک پنير، پيش حاجی رفتند. حاجی ابتداء مرغوبيت محصول را سنجيد و پس از چانه زنی‌های فراوان، قرار شد پنير را منی [=سه کيلو] سه تومان از آن‌ها بخرد.
خيک اول را وزن کردند، سه‌ونيم من بود و دومی، دو‌و‌نيم من. حاجی چرتکه را برداشت، انگشتانش به‌حرکت درآمدند و با صدايی بلند و جذاب، همراه با بالا و پائين رفتن مهره‌ها، نتيجه را برای آن‌ها می‌خواند: دو من نيم و سه من نيم می‌شود پنج من! پنج سه تومان، می‌شود دوازده تومان. دو تومان را بخاطر وزن خيک‌ها کم می‌کنم، می‌شود نُه تومان. بعد هم دست در جيب کرد و يک عدد اسکناس پنج تومانی بيرون آورد داد به فروشنده و گفت: اين پنج تومان را فعلاً نگهدار و دو تومان باقی‌مانده را، دو ساعت ديگر بيا تا بهت بدهم.